𝖦𝗋𝖾𝗍𝖼𝗁𝖾𝗇 𝖥𝗈𝗋𝖾𝗌𝗍

126 27 0
                                    

لب‌های سرخ فرد مقابلش تکون می‌خورد و با هر وردی که از دهانش خارج می‌کرد، یک‌ قسمت از خاک شکافته می‌شد. گل‌های داوودی و گیاهایی که کاشته بودن، خیلی زود کل زمین باغچه رو توی خودشون محو کردن. می‌تونست بگه دیگه به دیدن این چیزها عادت کرده. اون نزدیک نوزده سالش بود و هر فرد ابتدایی هم میتونست طلسم رشد رو انجام بده. پس چرا فقط دست از گرفتن این ازمون مسخره بر نمیداشتن؟

"شاید چون هنوز نتونستی هیچ گلی رو سالم از خاک در بیاری لی‌فلیکس...!"

زن قدمی به سمت پسرش برداشت و به لباس زرشکی رنگ و مخملی که روی زمین کشیده می‌شد، اعتنایی نکرد.
"و اگه به طرز فکر تو باشه، هر ابتدایی از تو بهتر عمل می‌کنه."
خب، شاید توی این یک‌مورد حق با مادرش بود. اون بیشتر وقتش رو با بازی‌های اینترنتی میگذروند و حالا که مجبور شده برای تست اولیه‌ی مدرسه‌اش چیز‌های مهم رو یاد بگیره، از اینترنت و کامپیوتر بازیش خبری نبود و همشون توسط طلسم پدرش محو شده بودن.
نفس عمیقی کشید. با استفاده از نگاهای خیره‌اش و وردهایی که یاد گرفته بود، کار زن رو تکرار کرد. و دقیقا جایی که دوباره داشت با پژمرده شدنشون مواجه می‌شد، یک‌داوودی سفید و سالم رو بیرون از خاک دید.
یعنی اون الان موفق شده بود؟
با ضربه‌ای که به پشت گردنش خورد نگاهش رو به ماریا داد. گاهی وقت‌ها یادش می‌رفت که زن علاقه‌ی زیادی به شنیدن افکار پسرش داره...

"سالم در اومدن یک‌گل کار شاخصی نیست، اما خوشحالم حدقل از پس یکیشون بر اومدی."

کمی مکث کرد و با نگاه کردن به اسمون نیمه روشن بالا سرش ادامه داد:

"فقط دو روز دیگه تا تست مونده. اگه تمام تلاش و البته وقتت رو بذاری، هم به خوبی وارد اون مدرسه می‌شی و هم وسایلت رو پس می‌گیری"

چیزهایی که به‌خاطر این تست مسخره ازش گرفته بودن!

شاید واقعا باید به‌خاطر پس گرفتنشون تلاش می‌کرد...

با دستش ضربه‌ای به پیشونیش زد. ولی دو روز زمان کمی بود و نمی‌تونست کار زیادی انجام بده.
'معلومه نمی‌تونی توی دو روز طلسم‌هایی که بقیه طی چندسال یاد گرفتن رو یادبگیری فلیکس'
به خودش نهیبی زد و با سکوتی که اطرافش رو بلعیده بود به خودش اومد.

اون زن واقعا شوخیش گرفته بود؟ دفعه‌ی پیش نزدیک بود به‌خاطر خفاش‌هایی که دنبالش افتاده بودن، چندین متر رو بدون هیچ توقفی بدوه. و حالا با دونستنش اون رو وسط یک‌جنگل تاریک رها کرده بود. اون هم نه یک‌جنگل واقعی. جنگی که با طلسم ساخته شده بود و این یعنی خطرات موجودات توش بیشتر از یک‌جنگل عادی‌ـه.
درخت‌های اطرافش بدون هیچ محدودیت کشیده شده بودن و با نسیمی که می‌وزید همراه می‌شدن و ملودی رعب اوری رو به گوش‌های فلیکس دعوت می‌کردن.
اگر می‌خواست بیشتر صبر کنه، قطعا توسط چیزی زخمی می‌شد. فلیکس برعکس ظاهر ارومش، حقه‌های مادرش رو از بر بود.
دو شقیقه‌ی برجسته شدش رو ماساژ داد و سعی کرد با تقلید از وردی که اون بهش یاد داده بود، از اونجا خارج بشه.

Green Dopher [ChanLix]Where stories live. Discover now