⭕END season1⭕

Start from the beginning
                                        

نامجون هوفی کشید و کتش رو از تنش بیرون کشید و درحالی که با قدم‌های بلندتری از پله‌ها بالا میرفت، ته‌ایل و دلبرش رو جا گذاشت..
افراد پراکنده شدن و حالا جین همراه پدرش، تو اتاق کار ته‌ایل قرار داشتن و این مرد میانسال بود که بعد از قفل کردن در اتاقش و بالا پایین کردن چیزهایی که این‌ روزها از جاسوس‌هاش درباره‌ی رابطه‌ی پسرش با نامجون شنیده بود، برای حرف زدن جدی با جین، مصمم تر میشد..

" میخوام بدونم چی بین تو و نامجونه؟!"

سوکجین جلوی صندلی‌ای که قرار بود بشینه، همون‌طور سر پا خشک شد!
بوی دردسر میومد..
اینو میتونست به راحتی از چیزی که ته‌ایل بلافاصله بهش اشاره کرده بود، حس کنه..

" نمیفهمم از چی دارین حرف میزنید؟! "

" لازم نیست انکار کنی!.. جاسوس‌ها خوب آمارتون رو دادن!.. فقط میخوام بدونم دیگه به جز پسرعموت مرد دیگه‌ای نمونده بود که بخوای باهاش وارد رابطه بشی که اون رو برای اینکار انتخاب کردی سوکجین؟!.. هیچ میدونی چقدر پشت سرتون حرف میزنن؟! چی باعث شد که بخوای آبروی گنگ‌مون رو با همچین حرکتی زیر سوال ببری!؟.."

جین با حرص لب گزید که باعث شد زخم سیلیِ دو روز پیشش به سوزش بیوفته و اخم‌هاش تو هم فرو بره..
ته‌ایل فهمیده بود..
و دیگه جای انکاری باقی نمی‌موند..

" من هرکاری کنم و با هر کسی که صلاح بدونم وارد رابطه میشم!.. من 28 سالمه و شما نمیتونید منو بخاطرش بازجویی کنید!.. اینم آخرین حرفمه و نمیخوام بیشتر از این بحث رو کش بدیم که هیچ علاقه‌ای به توضیح دادنش ندارم.."

پسرک حرفش رو زد و همین که به پاشنه چرخید و پشتش رو به پدرش کرد تا از اتاق خارج بشه، هنوز دستش به دستگیره‌ی نرسیده بود که ته‌ایل از پشت یقه‌ش رو گرفت..

" چی پیش خودت فکر کردی؟!.. هان؟!.."

پسرک با عصبانیت و صورتی که تو هم رفته بود، دست پدرش رو از پشت گرفت و همینکه با طرفند و تکنیک خاصی مچ ته‌ایل رو پیچوند، دست ته‌ایل همچنان به یقه‌ش از پشت چنگ زده بود و بخاطر فشار و هل دادن‌ها، بلافاصله پیراهن پسرک بدون هیچ قصد و برنامه‌ی قبلی‌ای، جر خورد و قسمتی از پارچه بین انگشتهای ته‌ایل باقی موند!

" چه غلطی کردی!!؟.."

صدای فریاد بلند پسرک، باعث نشد ته‌ایل دست از افکارش برداره!
چی داشت میدید؟!
بدن کبودی که از لاین‌های پی‌در‌پی و سرخ رنگی پر شده بود..
بالاتنه‌ای که از زبریِ زخم‌ها و جای چیزی شبیه به طناب، تو ذوق میزد و باعث میشد ته‌ایل با حالِ خراب به صحنه‌ی مقابلش خیره بشه و بیشتر برای بخت پسرش تاسف بخوره!
حتی اون..
اون تتویی که قسمتی از پارچه‌ی دریده شده نمیذاشت کامل دیده بشه ، پهلوی پسرش رو طراحی کرده بود..
حتی برق پرسینگ های نیپل سوکجین هم از چشمش دور نمونده بود!

⭕ Silver Devil ⭕Where stories live. Discover now