_دَر هَر لَحظهِ، اَز خود دَربَرابَرِ فَریبِ شِیطان حِفاظَت کُنید_
انجیل
⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕
با سرعت در کلاب رو با شونهی راستش باز کرد..
قدمهای بلندش بدون هیچ اتلاف وقتی یک راست سمت پلهها برداشته شد..
درکی از اطرافش نداشت..
انقدر ذهنش شلوغ بود و ناباوری از چهرهش بیرون میریخت که هیچی براش اهمیت نداشت..
فقط به چیزی که کریس پشت گوشی فریاد زد و هشدار داده بود، فکر میکرد..
و همین باعث شد مشتری هاش رو زودتر از تتو شاپ بیرون بندازه و برخلاف هر وقت دیگهای اون رو تعطیل کنه..
با رسیدنش به اتاق مدیریت رئیس وو، بدون اینکه به بادیگارد جلوی در نیم نگاهی بندازه و یا در بزنه، با ضرب درو باز کرد و خودشو به داخل پرت کرد..
حالهی ابرمانند که اثر دود سیگار بود، اتاق رو در بر گرفته بود و بوی زنندش باعث میشد برخلاف دفعات قبل، شوگا چینی به ماغش بده..
" سوکجین کجاست!؟.."
جملهای بود که شوگا به محض وارد شدنش به اتاق کریس، فریاد زد..
رئیس وو که ارنجش رو روی میز گذاشته بود و سرش رو توی دستهاش چنگ زده بود، با ورود و فریاد ناگهانی از جا پرید..
شونهش تکونی از شوکه شدن، خورد و باعث شد خاکستر سیگار روی قسمتی از دستش بریزه و هیسی از سوزشش بکشه..
توی این لحظه از زمان هیچکس به اندازهی کریس وو اشفته و کلافه تر نبود..
هیچکس به اندازهی اون احساس مسئولیت نمیکرد و هیچکس حالی که الان داشت رو به خوبی درک نمیکرد..
کریس به این فکر میکرد که انگشت همه بخاطر گم شدن جین سمت اون نشونه میره و همه با صدای بلند ازش دلیل میخوان..
دلیل اینکه چرا بیشتر مراقبش نبوده..
دلیل اینکه چرا گذاشته بود معتاد بشه و بلافاصله بعد فهمیدنش دزدیده بشه..
توسط کسی که حتی دوربینها هم برای فیلم برداری ازش عاجز بودن و هیچ اطلاعاتی ازش در دسترس نبود..
دقیقا همون دوربین هایی که لحظهی آخر نامجون متوجهش شده بود و با یه چمدون پر از اسکناس، دهن مامورها رو بسته بود تا اطلاعاتشون رو از اون بیمارستان محو کنن، جوری که حتی رئیس وو هم باورش شده بود دوربین ها از قبل هک شده، نه اینکه با رشوه گرفتن دهنشون رو بسته بودن!
به ثانیه نکشید که شوگا جلوی میزش ایستاد..
با چهرهی ناباور به رئیس خیره بود..
چی میدید؟!
زیر چشمهای رئیسشون گود افتاده بود و فیلترهای سیگاری که به تعداد زیاد داخل زیرسیگاری با طرح شیری که دهانش رو به بیشترین حد ممکن باز کرده و آروارههای ترسناکش اطراف فیلترها به چشم میخورد و همهی اونها رو بلعیده بود..
" کریس!.."
صداش زد ولی کریس انگار اینجا نبود..
کریس توی تفکراتش غرق شده بود..
جایی غرق شده بود که نمیتونست ازش نجات پیدا کنه و اگه ادامه پیدا میکرد حتما این تفکراتِ باتلاق مانند، خفهش میکرد..
نقطهای که بهش زل زده بود تو تاریکی اتاق محو شده بود و شوگا تازه متوجهی ماسک نگین دار و نقرهای رنگِ معروفی که کنار زیر سیگاری افتاده بود، شد..
همون نقابی که سیلور دویل با تخسی وقتی برای بار اخر وارد اتاق رئیسش شده بود و سعی در اغفالش داشت، از صورتش برداشته بود و به گوشهای نزدیک به بار اتاق پرتاپ کرده بود و خالا مرد بزرگتر اونو روبهروش گذاشته بود و دائم نگاهش میکرد..
ESTÁS LEYENDO
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
