دروغ بود اگه میگفت نمیخواست هیچ حرفی پشت سر دلبرکش نباشه؟!
نامجون این روزها از رفتار متناقضش بیش از حد خسته و گیج بود..
" کجا بودی؟!.."
ابدا سوکجین انتظار نداشت که با ورودش همچین سوال مزخرف و بچگانهای ازش پرسیده بشه!
اونم از پدرش!؟
اینجا چخبر بود که حتی نگاه نامجون هم دلخور و عصبی بود؟!
" فکر نمیکردم بخواین از همین اول شروع به بازخواستم کنین!.. من مجبور نیستم بهتون جواب بدم.."
با اتمام حرفش، بلافاصله جسم سیاه و خالداری از پشت ستون بلند و طلایی رنگ سالن دلباز، بیرون اومد و دقیقا مثل صاحب زیباش، قدمهای بااصالتی سمتش برداشت تا اینکه سوکجین با دیدنش لبخند بزرگی زد..
" هی پسر!.. این چند روزه که نبودم کیارو پاره پوره کردی؟.. هوم؟.. فضولارو؟!.."
تهایل با تهدید و تمسخری که پسرش از عمد خطاب بهش نسبت داده بود، خونش به جوش اومد!
انگار بعضی چیزها هیچوقت عوض نمیشد حتی اگه چندین هزارسال ازشون بگذره!
دست مشت شدهی تهایل از چشم جین دور نموند و بخاطر حرص دادن پدرش، پوزخندی به لب آورد و بیاهمیت، روی زانوش نشست و با دستهاش سفیدی که همچنان طراحی لاک ها روی ناخنش ترمیم شده بودن، مشغول نوازش و خاروندن گلو و موهای نایتمر شد..
خرخر نایتمر با حس دستهای آشنای صاحبش بلند شد و بعد با یه جهش کوتاه، خودش رو به صاحب اولش رسوند و منتظر از پایین، با چشمهای طلاییش بهش خیره شد..
تهایل چند قدم نزدیک شد و با دقت شروع به بررسی جسم و استایل پسرش کرد..
پچپچهایی که این روزها جاسوس هاش به گوشش میرسوندن، نگرانش میکرد..
از رفتارهای مشکوک جین، چیزهایی دستگیرش شده بود..
از حرف نزدنهاش دربارهی فرار کردنش و جوری که برگشته بود..
میدونست چیزهایی وجود داره که ازشون بیخبره و حالا..
از همین فاصله میتونست کبودی و زخم خشک شدهای که روی لب پایینش به چشم میخورد و به نظر میومد از برخورد یه درگیری و یا سیلی باشه، ببینه..
" تو که آسیبی ندیدی؟.. "
تهایل پرسید و متاسفانه انقدر جین سرش با نوازش و بازی با نایتمر گرم بود که متوجهی مشکوک بودنه لحن پدرش نباشه..
" نه.. نامجون تیر خورد ولی من سالمم.."
" یعنی این ماموریت، حتی یه کبودی هم روی تنت نذاشته؟.."
مرد قدبلندی که کنار دلبرش ایستاده بود، با حرف عموش ناگهان احساس خطر کرد..
این یه تله بود؟!
تهایل به چی میخواست برسه؟!
" همراهم بیا سوکجین.."
جین زیر لب غر زد و قبل اینکه با حواس پرتی از جلگلیونه مشکی و جذابش جدا بشه، چشمک کوچیکی به پسرعموش زد و از سر تا پاش رو با نگاه کثیفی دید زد..
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
⭕END season1⭕
Start from the beginning
