"شترق"

1.4K 295 764
                                    

*یک هفته بعد*

سوکجین درحالی که با هندزفری مطلب درسی گوش می‌داد، به آرومی قدم می‌زد تا به کلاسش برسه.

کل دیشب رو مثل شش روز گذشته کابوس دیده بود و برای هشیار شدن به چیزی بجز قهوه نیاز داشت. یه چیزی مثل یه درس کسل کننده!

توی راهرو سروصدای زیادی به پا شده بود و هر کسی داشت به نحوی با کس دیگه‌ای حرف می‌زد. این کمی همستر رو کنجکاو کرد اما درنهایت تنها شونه‌ای بالا انداخت و وارد کلاس استاتیکش شد.

داشت تمام زورش رو می‌زد که تمرکزش رو عین همیشه روی درسش بزاره و به چیزهایی مثل اعتراف عاشقانه‌ی هیونگش _که می‌تونست نوبل شوکه کننده‌ترین اتفاق سال رو بگیره_ فکر نکنه. اتفاقی که باعث شده بود کل هفته‌ای که سپری کرده بود رو عین مرتاض‌های هندی زندگی کنه تا با جونگکوک چشم تو چشم نشه.

حتی جونگمین هم به اون دوتا شک‌ کرده بود اما فکر می‌کرد این هم یکی دیگه از اون دعواهای مسخره‌شونه که قراره بعد از یه مدت حل بشه. اما نمی‌دونست که این دفعه دیگه حل شدنی در کار نخواهد بود..

هندزفری‌هاش رو داخل جیبش گذاشت و کتاب قطورش رو از داخل کوله‌ش خارج کرد.

سرش رو بالا گرفت و قصد نشستن کرد، اما با پسری که ته کلاس ایستاده بود و دستش رو دور کمر یه پسر دیگه حلقه کرده بود سر جاش خشک شد.

ضربان قلبش کمی بالاتر رفت و حتی فکر کرد یکی رو جا انداخت.

نه،
چطور ممکن بود؟

جلو رفت و با ناباوری به جونگکوک که مشغول بگو بخند با هم‌تیمی‌هاش بود خیره شد.

+ ج-جونگکوک؟

نمی‌تونست جلوی بقیه بهش هیونگ بگه و حقیقتش از اینکه نمی‌تونست متنفر بود. احساس می‌کرد دیگه اون صمیمیتی که باید رو بینشون احساس نمی‌کنه.

جونگکوک کمر پسری که هم قد خودش بود و لبخند درخشانی به لب داشت رو محکم‌تر گرفت و طوری که انگار هیچ اهمیتی به سوکجین نمی‌ده به دونسنگش نگاه کرد.

_ اوهوم؟

کل جمعیت ساکت شدن تا کاپل گلدی که امروز دیگه کاپل گلد نبودن باهم صحبت کنن.

سوکجین بند کوله‌ش رو بین مشت‌های کوچیکش فشرد و درحالی که بهترین تلاشش رو می‌کرد تا صداش عادی باشه پرسید:

+ ا-این دیگه ک-کیه تو بغلت؟

بین ابروهاش تیر می‌کشید و تیغه‌ی بینی‌ش می‌سوخت.

باورش نمی‌شد.
فکر می‌کرد اگه جونگکوک رو رد کنه، باز هم تنها کسی که تو بغل هیونگش جا داره خودشه. نمی‌دونست کوک به این راحتی بی‌خیالش میشه.

راستش،
شوکه شده بود.

لب‌های صورتی و قشنگش می‌لرزیدن و با خودش فکر می‌کرد که چرا الان باید همچین احساسات مسخره‌ای رو تجربه کنه؟

MR. X AND I || KOOKJINWhere stories live. Discover now