جلوتر از رئیس و البته دوستِ بیعقل و دیوونهش، حرکت کرد و نامجون نفس عمیقی کشید..
هر دو راهروهای طبقهی دومِ کلاب رو طی کرده بودن و حالا پشت دری ایستادن که فقط رئیس کیم اجازهی ورود داشت..
نامجون وقتی چشم از دوستِ اروپاییش گرفت که متوجه شد اولا وقت برای همچین بحثی نیست و دوما به دنیل اعتماد داشت..
البته..
حس میکرد که اعتماد داره..
چون کس بهتری رو برای اجاره کردن بهترین کلاب پکن و رزور کردن کل مجموعهش رو، سراغ نداشت جز دنیل!
" شاید بهتر بود میذاشتی یکم بگذره تا از سلامت بازوت کاملا مطمئن بشی.. "
نامجون میتونست نگرانی پشت حرف دوستش رو درک کنه..
ولی فعلا دلش برای هیجان و البته دیدن سوکجین اونم تو حالت بیدفاعش، حسابی تنگ شده بود و نمیتونست دست نگه داره تا به سئول برگردن!
" من خوبم.. 3 روز از معالجه شدنم گذشته پس جای نگرانی نیست.. "
درست بود..
سه روز از ماموریت و تیر خوردنش گذشته بود و پزشک رئیس وو هم همچنان بهش سر میزد و پیگیر درمان کاملش بود..
به تشخیص همون پزشک، حق نداشت تا 5 روز بعد از درمان بازوی تیر خوردهش، سفر هوایی داشته باشه..
پس مجبور شده بودن اکثر افراد رو همراه تهچان و تهایل به سئول برگردونن و فقط خودش و سوکجین همینجا توی گولو و همچنان مهمان عمارت چوی بمونن..
البته که نذاشته بود سوکجین هم همراهشون بره!
و بخاطر همین مسئله هم، نگاههای مشکوک و نیشخندهای پدرش رو متحمل شده بود!
احمق بود اگه نمیفهمید اکثر افراد از رابطهش با جین خبردار شدن!
البته..
نه همهی رابطه..
بخصوص اون قسمتی که رولهای بیدیاسام میرفتن و خدا میدونست اگه تهایل میفهمید قرار بود چه واکنشی داشته باشه!
" نمیخوام از فاصله ۲۰ متریِ این سالن، کسی مزاحممون بشه.. خودتم همین طور.."
مرد بزرگتر با متانت توضیح داد و زمانی که دنیل سری به نشانهی اطاعت تکون داد، ازش فاصله گرفت و دوباره گردنش رو سمت در ورودی چرخوند..
قبل از اینکه دستگیرههای باریک و بلندِ در رو بگیره و از وسط بازش کنه، نفس عمیقی کشید تا خودش رو قبل از دیدنِ چیزی که انتظارش رو میکشید، آماده کنه..
باز شدن در، مصادف شد با نورهای باریک و بلندی از رنگ قرمز و برخوردشون به جسمِ کشیده و مردونهی نامجون و همچنین گوشهاش آهنگ Streets از Doja Cat رو پردازش کرد..
" like you.. like you.. "
نامجون تونسته بود فقط یه قدم به داخلِ سالن دلباز و مجللِ رقص بیاد و همچین شاهکاری رو ، روبهروش ببینه..
فاصلهی زیادی نبود..
میشد با چند قدمِ بلند و سریع، بلافاصله به پسری که با فریبندگی بهش زل زده و منتظرش، کنار میلهی باریک و استیل ایستاده بود، برسه..
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
