سوکجین سیگار دیگه‌ای بیرون کشید و فین فین کوتاهی کرد..
خلسه‌ی مواد داشت بدنش رو بی‌حس و دردهاش رو تسکین میداد..
روانش رو یواشکی به بازی میگرفت و کاری میکرد که جسم نامجون رو زیباتر و با طیف رنگهای سرخ ببینه..

" من هنوزم منتظرم تو این ماموریت وقت گیر بیاری.. خودت گفتی.. برای کوبیدن تو حفره‌م بین تایم ماموریت وقت زیاده.. پس کو؟!.. من اون سلطه‌گر بودنت رو وقتی دستهات درحال خفه کردن گلومه و با طناب سرخ رنگ بسته شدم، میخوام.."

به یاد رابطه‌های گذشتشون، لرز تحریک آمیزی به تنش افتاد و لبش رو گزید..
دستش به آرومی سمت شلوار و پایین تنه‌ی مرد خوابیده رفت و با حسی که قلقلکش میداد، یواشکی از روی شلوار دیک خوابیده‌ش رو توی دستش گرفت..

" حیف که یه دام یا یه تاپ نیستم و هیچ علاقه‌ای هم به فرو کردن دیکم تو سوراخ بیچاره‌ت ندارم مستر.. وگرنه این موقعیت برای هر کسی پیش نمیاد.. "

با خنده‌ی خماری تو صورت بی تفاوت نامجون گفت و بلافاصله با صدای بلندی خندید..
داشت مخدر روش تاثیر میذاشت ، بخصوص وقتی دوباره سیگار بعدیش رو آتیش و مصرف میکرد..

با تمام اینها، دوست داشت نامجون بیدار بود تا بتونه از کینگ سایز خوش فرمش سواری بگیره ولی میدونست تا وقتی بیهوشه، نه تنها شق نمیشه بلکه کاملا بلااستفاده مثل یه تیکه گوشت تو تخت افتاده و نمیشه کاریش کرد!

فقط کنارش آروم گرفت و اینبار، بدون اینکه حرف دیگه ای به زبون بیاره، فقط سیگار آخرش رو دود و بالاخره تسلیم خواب هایی از جنس خلسه‌ی لذت بخش و بی پایانِ مخدرش شد..

____

" اون باکس رو تحویلش دادی؟.."

" بله قربان.. اون تقریبا یک ساعته که آماده شده.."

نامجون درحالی که آستین پیراهن خاکستری رنگش رو بالا تا میزد و ساعد هر دو دستِ عضلانیش رو بیرون مینداحت، با چیزی که دنیل در جواب سوالش گفت، مکث کوتاهی کرد و از گوشه‌ی چشم نگاه خطرناکی به تیله‌های سبزِ دوستش کرد..

" تو رفتی داخل و شخصا دیدی که چطور آماده شده؟.."

البته که نامجون به همچین مسئله‌ای اهمیت میداد!
اون یه دامِ وظیفه‌شناس و البته ' حسود ' بود..
خودش هم کاملا به این موضوع مسلط بود و میدونست حسادت کردن به تمام رفت و آمدهای اطرافیانِ پسرکِ دلفریبش، چقدر روی روانش تاثیر میذاره و صادقانه به خودش اعتراف میکرد چشم دیدن هر کسی که ممکنه حسادتش رو قلقلک بده، نداره!

بخصوص افرادی که سعی میکردن از زیبایی و دلبری‌های آفرودیتش، سواستفاده کنن و یه کوچولو منحرف بازی دربیارن!

" ن..نه!.. البته که نه.. تو دیوونه شدی.. اینو شرط می‌بندم.."

دنیل بخاطر نگاه ترسناک و هشدار دهنده‌ی نامجون، اولش کمی جا خورد ولی وقتی به خودش اومد که به عمق ماجرا فکر کرد!

⭕ Silver Devil ⭕Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz