" راجع به اینکه.. چرا بخاطر من تیر خوردی.. اونم منی که نشون میدی دوست نداشتی و شایدم نداری سر به تنم باشه؟!.."

همراه کام عمیقی که از سیگارش گرفت، زمزمه کرد و باعث شد تمام دود هنگام حرف زدن از بین لبها و بینیش مستقیم به نیم‌رخ پسرعموش برخورد کنه..

" تو یا باید خیلی خنگ باشی که ندونی من از احساساتت باخبر شدم.. یا خیلی زرنگ.. البته.. زرنگ بودنت به درد خودت میخوره پسرعموی جذابه من.. معلوم بود بالاخره به من می‌بازی.. درسته؟.."

جین نگاه رنگی و خسته‌ش رو به پلکهای بسته و مژه‌های کوتاهی داد که حتی نمیلرزیدن..
به بینی کوچیک و نیم‌رخی که از این زاویه ، فوق‌العاده بیبی فیس تر به نظر میرسید..
چونه‌ی کشیده و خط فکی که جین نمیتونست خودش رو کنترل کنه و نوازشش نکنه..

کام بعدی رو وقتی گرفت که حس میکرد کم‌کم بوی عود و سیگار محبوبش، کار خودشون رو روی روان دردمندش کردن..

نمیتونست توصیف کنه ، انگشتهای دستش رو که لای دوتاشون سیگار مشکی رنگی قرار داره و با نوک شستش، خط فک تیز پسرعموش رو نوازش میکرد..
حس میکرد اینجا بهش آرامش میده، همینجایی که نزدیک به جسم نامجون و دور از هیاهوی شغل دردسر سازشونه..

" نامجون.. جدا از حسی که داری.. جدا از اون برگه‌ی تستی که سلامت روانت رو تایید نمیکنه.. دلم رو با خودت صاف نمیکنی.."

دوباره سیگاری که به تهش چیزی نمونده بود رو بین لبهای کبودش گذاشت و کام گرفت..
اینبار عمیق تر از هر زمان دیگه‌ای بود، اونم وقتی که انگشتهاش رو به ارومی بین موهای چرب شده‌ی پسرعموش فرو کرد و چند تاری که روی پلکش افتاده بود رو کنار زد..

" کاش بیدار بودی و لمسم میکردی.. میدونستم.. میدونستم آخرش به لمسهای بی‌مهر و تحقیر آمیزت، معتادم میکنی، دقیقا همین جوری که با مخدر منو کنارت نگه داشتی.. چیه؟.. من میدونم ترکیبات مخدر رئیس وو رو دستکاری کردی.. مگه این طور نیست، مردِ من؟.."

صفتی که به آخر جمله‌ش چسبوند، باعث شد نیشخند کوتاهی بزنه و تو دلش از این خوشحال باشه که پسرعموش تو خواب اجباری به سر میبره و حرفهاش رو نمیشنوه..

" من از تک‌تکِ قدم‌هایی که توی رابطه‌مون برمیداری خبر دارم.. و تحسینت میکنم.. اشتیاق و حسی که بهم داری، باعث شدن تا به هر چیز ممکن و ناممکنی چنگ بزنی تا منو کنار خودت نگه داری.. تو حتی از معتاد شدنم به نفع خودت استفاده میکنی نامجون.. من اینو دوست دارم؟.."

جمله‌ی آخرش رو از خودش پرسید..
درحالی که ته سیگارش رو توی همون تشت آب انداخت و صدای ' فیس ' کوتاهی که از خاموش شدن ناگهانیش به گوشش رسید، لبخندی به لب حجیمش آورد..

" من در عین اینکه تمام سعی و تلاش‌هات رو برای نگه داشتنم توی این جهنم دوست دارم، همون قدرم ازت بخاطر به اینجا کشوندن رابطه‌مون متنفرم، پسرعمو.. "

⭕ Silver Devil ⭕Where stories live. Discover now