" اره.. خبرش رسید که حال عمومیش خوبه و مشکل خاصی نداره.. البته از قیم یا یه سرپرست صحبت شده بود که انگار دکترش میخواسته حرفی راجع بهش بزنه.. خودت خوب میدونی اون یه بچه‌ی نرمال نیست و نگهداری ازش سخته.. سپردم تا همونجا چند شبی ازش نگهداری کنن.. تصمیمت برای اون بچه.. دقیقا چیه؟.."

جین واقعا نمیدونست نگهداری از یه بچه‌ی زال، چقدر ممکنه سخت باشه..
یا چه بیماری‌ها و نقص‌‌هایی ممکنه اون بچه به همراه خودش داشته باشه و باعث درگیر شدن افکار و یا حتی وقتش بشه..

صادقانه هیچ ایده‌ای راجع به اینها نداشت و حس میکرد فقط با یک نفر میتونه مشورت کنه، جدا از اینکه بحث و درگیری های زیادی با پسرعموش داره!

" باید راجع بهش با نامجون جدی‌تر صحبت کنم.."

تنها چیزی بود که به ذهنش رسید چون حس میکرد تا حدی گیج‌گاه و شقیقه‌های دو طرف سرش، کم‌کم درحال نبض زدن و رو به درد رفتنه..

همچنین لرزشِ ضعیف دستها و فین فین کردنش..
قبلا هم دچار این نوع دردها شده بود و میدونست اگه تا چند دقیقه‌ی دیگه، مخدر محبوبش رو مصرف نکنه، به ترتیب استخوان‌های گردن و کتفش درد و این التهاب لعنت شده‌ای که حاصل مصرف نکردن بود، تا جونش رو نمیگرفت ازش دست برنمیداره!

_______

اتاق مهمان که تا ساعت پیش شاهد دراوردن تیر از بازوی یکی از رئسای گنگ کیم بود، حالا به خودش آرامش دیده بود..

حالا که شمع‌های عطری و عودهایی که پزشک از عمد برای آرامش روان و کاهش دردِ بیمارش دود کرده بود، رو به خاموشی میرفت و سکوتِ کوتاهی که هرازگاهی با صدای قدم‌های افرادی که از پشت در اتاق عبور میکردن میشکست، باعث میشد سوکجین با قدم‌های کوتاه و نامطمئنی به تخت نزدیک بشه..

شعله‌ی شومینه‌ کنارِ میز آرایشی، کم نور بود ولی جین با رسیدن به جسمِ خوابیده‌ی پسرعموش، تونست قطراتِ ریز عرق رو روی پیشونیش که تو تاریکیِ اتاق برق‌ میزدن، ببینه..

سرش رو دور تخت چرخوند تا تونست روی میز کوتاهی که کنار تخت بود و روش چند ورق قرص ، بتادین و باند برای ضدعفونی و تعویض پانسمان قبلی بود، ببینه..

و البته تشت کوچیکی از آب و حوله‌ی نم‌دار کنارش..
قبل از اینکه حوله رو وارد آب کنه و بچلونتش، از روی میزآرایشی، فندک پسرعموش رو که کنار کیف پول و چندتا دسته کلید و ریموت بود، برداشت..

بعد از اینکه در قوطی شمع‌های تموم شده رو بست، یه راست توی سطل زباله ریخت و شمع‌های جدید و عودی که داخل کشوی همون میز آرایشی بود، با فندک روشن کرد و روی تاج تخت، درست بالای سر پسرعموی خوابیده‌ش گذاشت..

حالا که از رایحه‌ی شمع‌ها لذت میبرد، راحت‌تر میتونست تمرکز کنه و با حوله‌ی کوچیک و نمدار، به آهستگی قطرات ریز عرق رو از روی پیشونی و شقیقه‌های نامجون پاک کنه..

⭕ Silver Devil ⭕Donde viven las historias. Descúbrelo ahora