جیمین ضربه‌ی کوتاه و ارومی به شونه‌ی دوست چشم رنگیش کوبید تا فضارو عوض کنه..

" هی کافیه مرد!.. انتظارشو نداشتم ولی اونقدرام بچه نیستم که بخاطر همچین چیزی ازت دلخور بشم.."

جیمین با لبخند محبت آمیزی توضیح داد و حس‌ میکرد بخاطر بد نشستش روی کاناپه‌ی سلطنتیِ سالن، به پای چپش خون نرسیده چون همین حالا با حس سوزن سوزن شدن پاش، اخم‌هاش تو هم رفت و کمی تکونش داد..
همراه شوگا، اومدن و دیدن دوباره‌ی سوکجین بعد مدت طولانی، بهترین تصمیم بود و از بابتش خوشحال بود..

" شما هم از نقشه‌ی کریس خبر نداشتین؟.. حس میکنم بخاطر این کارش نمیتونم ببخشمش چون منو به عنوان رئیس این گنگ نادیده گرفته بود!.."

جین با دلخوریِ مشهودی زمزمه کرد و اینبار نگاهش به شوگا افتاد که لبهاش رو روی هم فشرد و انگار فکر میکرد چطور جوابش رو بده..

" ما هم مثل تو فکر میکردیم اون با هانیول دست به یکی کرده.. ولی خب.. انگار مارو دور زده بود!.. به هرحال اون دیگه تو گولو کاری نداره و اون طور که فکر میکنیم، داره به گنگ‌هایی که بهشون‌ مدیون بوده، یکی یکی سر میزنه و یه جورایی همکاریشو جمع و جور میکنه.."

جین با چیزی که از شوگا شنید، تکیه‌ش رو از پشتیه صندلیِ تک نفره‌ی سلطنتی برداشت و کمی به جلو خم شد..
اخم باریک و چهره‌ی متفکرش با لبهایی که جلو اومده بودن، به زوج مقابلش این اطمینان رو میداد که پسرک چشم رنگی از چیزی خبر نداره و همین باعث شد رنگ از روی جیمین بپره!

" منظورتون از اینکه داره همکاریشو با گنگ‌های متحدش جمع و جور میکنه، دقیقا چیه؟!..."

جیمین چشم‌هاش رو دزدید و همزمانی که لب پایینش رو می‌جوید، به اطراف کوتاه نگاه کرد و تند پلک زد..
اونا فکر میکردن رئیس وو به پسرک چشم نقره‌ای راجع به رفتنش گفته!
ولی به نظر جین از چیزی خبر نداشت..

" اون.. چند روزیه که با رقاص‌ها و تیمِ کلابش، تصفیه کرده.. ما هم دقیقا نمیدونیم تو ذهنش چی میگذره و میخواد چیکار کنه.. اون زیاد باهامون حرف نمیزنه و خب.. فقط تا همینجا میدونیم که میخواد از گولو بره.."

" بره!؟.. کجا بره!؟.."

شاید یه جایی که دیگه خبری از توهمِ پسری با نقاب نقره‌ای و نگین‌کاری شده، درحالی که رو استیج مخصوصش ایستاده و بدون اینکه متوجه‌ی نگاهای یواشکیِ مردِ عینکی روی خودش بشه، به بدن زیبا و کمر باریکش قوس میده و با تمام مهارتی که توی رقصیدن به دور میله‌ی استیل داره، هوش از سر بقیه می‌بره..

شاید جایی که دیگه خبری از چشمهای نقره‌ای نباشه..
جایی که تابه‌حال هیچ شیطانِ فریبکاری بهش پا نذاشته و اثری از خودش به جا نداشته..
جایی که از احساساتِ اشتباه رها بشه و فقط اینجا و تمامِ وابستگی‌هاش رو بذاره و بره..

⭕ Silver Devil ⭕Where stories live. Discover now