حالا که گرههای مخصوص، با مهارت لازم و تجربهای که مستر بعد چندسال به خودش دیده بود، تن سوکجین رو د خودشون حبس کرده و مثل مُهری به پای قراردادنامهشون، پای میلهی استیل کوبیده بودن..
حالا که مخدر هم باعث نمیشد دردی که از سفت بسته شدن گرهها به جسمش فشار وارد میکردن، تسکین پیدا کنه و اون ماه نقرهای که اشکی شده بود..
از شدت تحریک شدنش بخاطر بستنش به همون میلهای که همیشه باهاش میرقصید..
از شدت هوس و شهوتی که تو نگاه نامجون موج میزد و جز داغون کردن این تندیس، ذهنش از هر چیز ممکن و ناممکنی تهی شده بود..
" کاش میتونستی خودتو ببینی.. این.. محشره.. "
نامجون دستش رو سمت ماسک نقرهای برد و از روی چهرهش برداشتش..
به آرومی اون رو روی صورتِ سرخ شده اسلیوش گذاشت و با دیدن چشمهای نقرهفامش که از پشت اون دو حفرهی ماسک، چقدر خطاکار و گناه آلود به نظر میرسید، دستش رو مشت کرد..
" همه چیِ این نمایش کامله.. نگاه کن.. تصور کن اینجا همون کلاب رئیس وویی هستش که قلبش رو دزدیدی.. مردهای مست و شق شدهای که دور تا دور این استیج رو دربر گرفتن و صدات میزنن.. سیلوردویل.. سیلور دویل.. "
جین چشمهاش رو روی هم فشرد و بخاطر اینکه نمیتونست چیزی به زبون بیاره، فحش رکیکی به خودش و بختش داد!
دهانش با گگ بند بسته شده بود و کی اهمیت میداد؟!
اون مثل یه سگ زبون بسته و در بند، تحت فرمان صاحبش بسته و حتی اون میلهای که از پشت بهش بسته شده بود هم نمیتونست بهش کمکی بکنه..
" دوستش داری؟.. اونها بخاطر دیدن تو ، توی همچین وضعیت اسفناکی دیکشون برامده شده و آمادن تا بگات بدن بیب.. هوم؟.. میبینیشون؟.. تو به همون میلهای بسته شدی که عاشق رقصیدن به دورشی، جوری که مثل هکیت* عقل های اون مردای بدبخت رو بدُزدی.. "
نگاه نامجون روی شاهکار مقابلش کشیده شد و برای بار هزارم از نظر گذروندش..
اون بادی چرم و زنونه و حتی کفشهای مجلسی که به بهترین نحو ممکن توی پاهای باریک و سفیدش میدرخشیدن..
دیک سرخ شدهش که طناب به دورش پیچیده شده بود و اجازهی کام شدن نداشت..
ماسکی که هویت قبلیش رو یاداوری میکرد و نامجون میخواست بیشتر ببینه..
حالا سوکجین برای خودش اینجا بود..
با هویتی که نامجون ندیده بود ولی حالا تصویر مقابلش همونی بود که میخواست ببینه..
" تو فوق العادهای.. بگو که همیشه همین میمونی سوکجین.. بگو که هرگز قرار نیست این قاب از جلوی چشمهام محو بشه و تو خودتو ازم محروم کنی.. "
ساید دارک و بیمارگونهی نامجون کمکم بهش غلبه میکرد..
دنبال بهانه میگشت درحالی که خودش مطمئن نبود که چقدر به جین اعتماد داره..
" همهی اونها به درک رفتن.. حتی رئیس وویی که ادعا میکرد عاشقت شده.. چون اون حرومی همهی اموال و کلاب و گنگ کوچیکی که توی گولو داشت رو به حراج گذاشت و شاید باورت نشه آفرودیته زیبای من.."
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
