____
تعقیب و گریزها از زمانی شروع شده بود که بکهو، رن رو داخل اون عمارت لعنت شده پیدا نکرده ، جین رو دنبال معشوقش فرستاده بود و خودش به دنبال ماشینِ شانسی بلندِ لی هانیول افتاده بود..
بکهو حتی کلاه کاسکتش رو هم سرش نذاشته بود و تنها با سرعت دیوانهواری از بین ماشین و موانع ، لایی میکشید تا به هدف مورد نظرش برسه..
ولی خبر نداشت، رانندهی لعنت شدهای که در تعقیبش بود، بهشون کلک زده بود و نه تنها رن رو توی همون عمارتی که به دست گنگ کیم و چوی افتاده بود، نگه نداشته، بلکه کریس وویی که به نظر با هانیول همکاری میکرده رو هم دور زده و بدون اینکه به چیزی فکر کنه، به سمت همون خرابهای میروند که رن رو داخلش مخفی کرده بود!
خیابونهای تاریک و خلوتی که گهگاهی چند ماشین ازشون عبور میکرد، توسط ماشینی که سپرها و هیکلش دست کمی از کشتی نداشت، به جلو پرواز میکرد و این بکهو بود که، با تمام قدرتی که داشت، مچش رو روی فرمون میچرخوند تا بلکه سرعت موتورش بیشتر بشه..
این وسط، شلیکهای پیدرپی ای که توسط خود بکهو و کُلتی که توی یه دستش گرفته بود، به بدنهی ماشین مشکی رنگ امون نمیداد و تا جایی که میتونست موتورش رو کنترل کنه، شلیک میکرد..
حتی دوتا تیر به لاستیکهای اَبر غولِ شاسی بلند اصابت کرده بود ولی بکهو خوب میدونست چرا گنگسترها همچین ماشینهایی زیر پاشون انداختن!
ماشین به قدری قوی و قدرتمند بود که هیچ تیری به لاستیکها و بدنهش کارساز نبود..
تیر بعدی وقتی زده شد که شیشهی پشت شکست و صدای جیغ لاستیکها بلند شد..
کنترل ماشین هنوز از دست هانیول خارج نشده بود که ترمزهای قوی باعث شدن جایی نزدیک سولهی مخروبه، متوقف بشه و دود از لاستیکهای تقریبا ذوب شده از شدت لایی کشیدنها و ترمز کردنها، همراه گرد و خاکی که از روی زمین بلند میشد، قاطی بشه..
به ثانیه نکشید که بکهو هم از بین گرو و خاکی که بلند شده بود، از موتورش پایین پرید و مستقیم سمت مردی دوید که از ماشین پیاده و هراسون، به سمت همون سوله میدوید..
" حرومزادهی کثیف از چی مثل سگ فرار میکنی؟.. هان؟.."
بکهو تا وقتی مرد میانسال به سوله پناه ببره و خودش رو از بین در زنگ زدهش عبور بده، دنبالش کرد و با صدای بلندی فریاد زد..
حرفش جنبهی تمسخر داشت و صادقانه از اینکه هانیول اون رو به سولهای کشونده بود، احساس خطر میکرد..
ولی حداقل این رو میدونست که باید کار هانیول رو یک سره کنه و تا وقتی یه گلوله تو مغزش نکاره، ولش نمیکنه!
" کانگ بکهو!.. رن اینجا نیست_"
بکهو وارد سوله شده بود و با احتیاط از بین خرابهها و دیوارهای ریخته و فرسودهای که حتی اگه بهشون دست میزد میریخت؛ گذشت ولی صدایی که از شنود کوچیکی که داخل گوشش مخفی شده بود، به گوشش رسید باعث شد برای چند لحظه چشمهاش رو از هانیولی که به سمتی میرفت، بگیره!
KAMU SEDANG MEMBACA
⭕ Silver Devil ⭕
Fiksi Penggemar+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
⭕75⭕
Mulai dari awal
