با تمام اینها، وقتی نامجون از کریس دفاع کرد و اون رو با خودشون حساب کرد، دستگیرش شد که مرد عینکی دقیقا همون کسی بود که چند روز پیش یواشکی به نامجون زنگ زده بود و حالا که پازلها کنار هم گذاشته میشد، روزی که نامجون با اعتماد به نفس و اطمینان خالصی میگفت که جای لیهانیول رو توی گولو پیدا کرده، همون گزارشی بوده که کریس وو بهش داده..
" نامجون!.."
اینبار دنیل بود که بقیه رو به خودشون اورد و سریع جست زد تا رئیس کیمی که تا بیهوش شدن و زمین خوردن فاصلهای نداشت، توی هوا بگیره و همراهِ جسمِ خونالود و ضعیف شدهش از شدت خونریزی، روی سرامیکها بشینه و نگاه دلخور و سبزش رو به سوکجینی بده که تیر خوردنِ پسرعموش، انگار براش اهمیتی نداشته..
ولی دنیل، زمانی که نامجون جلوی چشمهای جین تیر خورد رو ندید و متوجهی رَگههای نگرانیِ نامحسوسی که با نقرهایهای پسرک محبوب عمارت ترکیب شدن، نشده بود..
نه..
پس تیلههای سبز دنیل حق نداشتن راه رنگی جین رو شماتت کنن..
______
" بکهو رفته سراغش.. بیخودی نگرانِ ماموریتتی رئیس کیم!.. تو مراقب دستِ تیر خوردهی خودت باش!.."
بلافاصله با تموم شدنِ جملهی الههی شیطانی، جوری بازوی نامجون رو سمت خودش کشید که از شدت درد، هیس دردناک و تیزی از بین لبهای کبودِ مرد بزرگتر فرار کرد و سرش رو به دیوارِ پشتی، کوبید تا دردش رو تسکین بده!
" آه.. فک..فکر میکنم داری زیاده روی میکنی.. لازم نیس تیر رو ازش بیرون بکشی فقط اون دستمال فاکی رو ببند دورش و محکم گرهش بزن تا___"
سوکجین مهلت نداد و دقیقا همون طور که از نامجون شنیده بود، محکمترین گرهای که توی عمرش زده بود رو به واسطهی دستمالِ بزرگی به دور بازوی تیر خوردهی پسرعموش، بست و با نیشخند به بریده شدن نفس و چشمهای گرد و متعجبی که روش زوم شد، خیره شد..
کمر مرد بزرگتر از شدت درد، صاف شد و انگشتان یکی از دستهاش، چنگ محکمی به رون پای پسرِ بیرحم زد..
" چیه؟!.. خودت خواستی محکم گرهش بزنم کیم نامجون!.. حالا راضیای یا محکم ترش کنم؟.. هوم؟!.."
تخس بودن جین توی این موقعیت؟ چیزی نبود که نامجون بهش اهمیت بده..
ولی لعنت بهش که دوست داشت همین سرکشیها رو ببینه و تحسینش کنه..
اون شیطان، خوب بلند بود که چطور دلبری کنه و بیرحم باشه..
اون..
یه الههی بیرحم بود که ذرهای از عذاب دادنش پشیمون نمیشد، طوری که حتی بخاطر تیر خوردنش بهش آسون نمیگرفت.
" تو..تو داری.. انتقام دردهای بفاک رفتنت زیرم و تمام اون.. اون شلاق و سختگیری هارو سرم.. خالی میکنی؟.."
صدای نامجون خسته و بیحال به نظر میرسید و همچنان لبهاش کبود و رنگش پریده بود..
وقتی جلوی چشمهای همه، از شدت خونی که از دست داده بود درحال سقوط بود؛ جین رو به یاد همون شبی انداخت که از جنونه کشتن جونگهان و کوفتن کمربند به جسمِ خودش، بیهوش شده بود..
مرد کوچیکتر نفس عمیقی بیرون داد و لب گزید..
دلش از مرد رو به روش به شدت پر بود و اره..
نفرت داشت..
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
