" اینا دقیقا کی هستن؟!.."
هنوز چندان از ریاستش نمیگذشت که تمام رئسای گنگهای کوچیک و محلیِ چین و سایر کشور هارو بشناسه ، پس حق داشت که لا به لای اونها، احساس گیجی و غریبگی کنه..
هرچند احتمال میداد این مردهای کروات زده و به ظاهر محترم، همون افرادی هستن که موقعِ فرارِ هانیول از همین عمارت، تو اتاق باهاش بودن و انگار همدستش بودن؟!
" اونا با من هستن.."
با صدای آشنا و مردونهای از پشت سر، جا خورد و به عقب چرخید!
" رئیس وو!؟.."
با صدای متعجبی، خیره به چشمهای نافذی که از پشت عینک قاب طلایی میپائیدش، زمزمه کرد و جلوتر از اینکه چیزی به زبون بیاره و بدونه کریس وسط این ماجرا چیکار میکنه، صدای معترض و بلندِ مستر چوی، باعث شد گیجتر از قبل به صحنهی مقابلش خیره بشه :
" آره تو! ووی حرومزادهی مادر به خطا!.. تمام این نقشهها زیر سر توعه و حالا دهن واموندهت رو باز کن و بهم بگو پسرمو کجا گمو گور کردین؟!.."
اسلحهی مستر چویی که با چشمهای سرخ شده، مستقیم هدفش رو روی مرد مو بُلند و خونسرد گرفته بود، باعث شد جین با اخمهای تو هم رفته چشم بچرخونه و دنبال نامجون توی این عمارته خراب شده و لا به لای باقی افرادشون بگرده!
" مگه رن اینجا نیست؟!.."
رئیس وو هم متعجب بود!
خودش میتونست قسم بخوره که آخرینبار، رن رو توی انباریِ متروکهی همین عمارت اونم تو طبقاتِ بالا دیده بود..
شکنجه شده و زخم خورده، روی زمین سرد و نمور افتاده بود و هانیول از بفاک دادنش حرف میزد و بهش تعارف میکرد یه لمسی هم رئیس وو ازش بکنه!
درست بود که رئیس وو با قلبِ مچاله شده چشم از رن گرفته بود و با خونسردیای که پشت باطنِ آتیشی و عصبانیش مخفی کرده بود، پیشنهاد کثیف هانیول رو رد کرد ولی تا قلبش با تمام بدیهایی که مستر چوی در گذشته به خودش و پدرش کرده بود، دلش به حال و روز رنِ بیچارهای که این وسط قربانیِ شغل خطرناک پدرش شده بود، میسوخت ولی کاری جز حمایت از هانیول، ازش برنمیومد..
" بهت میگم کدوم جهنمی پسرمو زندانی کردین که پیداش نمیکنیم؟!.. زودباش حرف بزن وگرنه یه تیر تو مغزت خالی میکنم مرتیکهی آشغال!.."
مستر چوی با ظاهری آشفته جوری با دیوانگی پسرش رو از رئیس وویی که برای گنگ کیم، خائن شناخته میشد، میطلبید که با هر فریاد مقداری آب دهانش به بیرون پرتاپ میشد و مثل دیوانهها کلتش رو سمت کریس، هشدار آمیز تکون میداد..
" تمومش کنین!.. رئیس وو هیچوقت به گنگ کیم خیانت نکرده و فقط برای لو دادنِ محل مخفی شدن هانیول بهش نزدیک شده بود!.. اگه الان ما اینجاییم و جای هانیول رو پیدا کردیم، فقط بخاطر اطلاعات کریس بوده و حالا ازت میخوام اسلحهت رو بکشی کنار مستر چوی!.."
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
