زیبای عمارت، ذهنش یک لحظه هم از برگهی آزمایشی که خونده بود، دور نمیشد..
نمیدونست تا کی باید هر بار با چیز جدیدی راجبه پسرعموش، شگفت زده بشه!
هربار به نحوی چیزهای جدیدی از نامجون کشف میکرد و باعث ترس و هیجانش میشد..
مثل همون زمانی که هنوز از عمارت به گولو فرار نکرده بود و برگههای قراردادنامه رو از کشوی نامجون پیدا کرده بود!
البته که نامجون هنوز خبر نداشت که جین از قبل راجع به دام بودنش میدونسته و یواشکی قراردادنامه سابها و رابطههای قبلیش رو دیده!
مثل همین حالایی که خبر نداشت جین دیروز از پستچی، برگهی تست و آزمایش روان درمانیش رو بدون اجازه تحویل گرفته و بدون اینکه به مرد بگه، خونده بودتش و یه چیزایی از بیماریش دستگیرش شده بود!
حالا سوکجین میفهمید، وسط دعوا و بحثهایی که با نامجون داشت، چرا ناگهانی مودش تغییر میکرد..
حالا حدس میزد، چرا پسرعموش ثانیهای بهش اعتماد میکرد دقیقا دو دقیقه بعد، زیر شلاقها میگرفتش و دم از بیاعتمادی میزد!
هنوز مطمئن نبود چون تستهای روانشناسی، جوری بودن که باید یه متخصص ازشون سر درمیاورد و جین تنها حدس میزد..
" شما بگین.. شرط شما چیه؟.."
مستر چوی، طرف دیگهی میز نشسته بود و مثل همهی کلیشههای دنیای مافیا، دوتا از بهترین بادیگاردهاش به علاوهی مشاورش، اطراف صندلیش ایستاده و منتظر دستور بودن..
اون امروز با جت شخصیش، مجوز پرواز گرفته بود و با عجله خودش رو از گولو به سئول و عمارت کیم رسونده بود..
نامجون عادت های خاص خودش رو داشت..
اینکه سوالش با سوال دیگهای جواب داده بشه، حوصلهش رو سر میبرد و تا حدی روی مخش بدو بدو میکرد!
" تمام اسناد و مدارکی که نشون میده تهایل دستگیر شده، فرار کرده، مُرده بود و هر چیزی که به این موارد بستگی داره، باید از سیستمهای امنیتی و پلیسی کره، پاک بشه.."
اینبار سوکجین بود که طبق برنامه، چیزی رو که از قبل با پسرعمو و افرادشون هماهنگ کرده بودن، به زبون آورد..
میدونست نامجون بخاطر سردرد و هرچیزی که باعث شده بود حالش چندان مساعد نباشه، نمیتونه صحبت کنه پس خودش دست بکار شد و شرطی رو گذاشت که باعث شد چوی اخم کوتاهی بکنه..
زیبای عمارت سعی داشت مثل گذشته خونسرد باشه و بتونه خودش رو کنترل کنه و روی اهداف مذاکرهای که درحال انجام شدن بود، تمرکز کنه..
" انجامش میدم.. ولی فقط یکی از سه مواردی که گفتین رو.."
" همهش رو!.."
جین، دوباره با تک جملهی جدیش مرد رو مجاب کرد که روی حرفش حرفی نزنه..
این تصمیمی بود که همهی افراد گنگ کیم باهاش موافق بودن و حالا جین باید طوری رفتار میکرد و زبون میریخت که مورد قبول واقع بشه..
افرادی که انگار بعد از کشته شدن سردستهشون توی جشن چند روز پیش، حساب کار دستشون اومده بود..
دیگه خبری از اذیتها و حرفهای تحقیر آمیزشون دربارهی پسر چشم رنگی عمارت، نبود..
زمزمههای خیلی کوتاه و ضعیفی، جای قبلیهارو گرفته بودن..
زمزمههایی از جنس اهمیت دادن نامجون به سوکجین میپیچید ولی چندان اهمیتی نداشت..
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
