" برو.. به جهنم_.."

به ثانیه نکشید که ادامه‌ی حرف توی دهنش ماسید و دهانش از دیک مرد پر شد..
زبونش از حس لمس عضو مردی که ازش نفرت داشت؛ جمع شد و سرش رو برخلاف تمام ضعیف بودنش، وحشیانه به اطراف تکون داد تا از زیرش خلاص بشه..
ولی هانیول انگار که از تقلاهای رن خوشش اومده باشه، مثل یه حیوون کثیف جوری از دهان و گلوش استفاده میکرد و کمرش رو تکون میداد که رن آرزو میکرد همینجا یکی پیدا بشه و جونش رو بگیره..
هیچ‌وقت توی زندگیش انقدر احساس کثیفی نکرده بود..
اشکهای سرکش و لجبازش تمام صورتش رو خیس میکرد و از ته گلو جیغ میزد تا بلکه حیوون مقابلش این عذاب و تجاوز رو تموم کنه..
ولی نه..
گلوش از شدت کوبش های وحشیانه، میسوخت..
چونه‌ش و موهاش توی دست هانیول چنگ شده بودن و دستهای خودش از مچ به هم بسته شده بودن و هیچکاری عملا ازشون برنمیومد..
هانیول از گرمای دهان تنگ و آشنای پسرک، زیرلب غرید و حواسش نبود که دو بادیگاردی که پشت سرش ایستاده بودن و نظاره گر این صحنه‌ی تجاوز بودن، مشغول لمس خودشون بودن..
رن پشت سر هم با ضربه‌ها گگ میکرد و با شدت گلوش اون جسم سفت رو پس میزد..
انقدر عق زده بود که محتویات معده‌ش هم بالا میومد و بخاطر تمام این کثافت‌کاری‌ها، با عجز مینالید و گریه میکرد..

اولین‌بار نبود که هانیول به کسی تجاوز میکرد..
همین‌حالا هم توی زیرزمین همین عمارت، پر از برده‌هایی بودن که برای فروش آماده میشدن و اکثرشون زیر مرد، روحشون نابود شده و جسمشون داغون بود‌‌..
عمارتی که هیچکس از وجودش خبر نداشت و حالا که رن رو هم به این جمع اضافه کرده بود..

" اَه!.. هرزه‌ی بی‌مصرف!.. پس به چه دردی جز بفاک دادن میخوری توله؟.. فکر کردی نفهمیدم؟!.. از زیر من در اومدی و اون حفره‌ی خوشگلت نتونست یه روز تشنه‌ی دیک نباشه نه؟!.. کانگ بکهو بفهمه این شکلی زیر منی چی درباره‌ت فکر میکنه؟..هان؟!.."

با اتمام حرفش، سر رن رو ثابت نگه داشت و تا جایی که امکانش بود، دیکش رو روی گلو و لوزه‌هاش فشار داد و از همین پایین با دیدن چشمهای برگشته‌ی پسرک و صورتی که رو به کبودی میرفت، خنده‌ی لرزونی از لذت کرد..
نباید منکر این میشد که دهان رن همیشه براش تازگی داشت و از وقتی حسش کرده بود، هیچکس دیگه راضیش نمیکرد..

" فاک.."

رن سرفه‌های محکمی میزد و انقدر به بدن بیجونش پیچ و تاب داد و تقلا کرد که نصف دیک از دهانش برداشته و تونست نفسی بکشه..
به معنای وقعی داشت خفه میشد و بخاطر درد گلوش و مچ دستهاش که از شدت تقلا‌ها، طناب دورشون رو کبود و زخمی کرده بود، هق هق کرد و عقب کشید..
سرش رو کج کرد و آب و محتویات دهانش رو به بیرون پرتاپ کرد و تا جایی که پاهای خسته و بیجونش میتونستن، از هانیول فاصله گرفت..
میترسید..
واقعا هم میترسید..
پدرش هیچوقت تنهاش نمیذاشت و همیشه مراقبش بود تا این موقعیت ها براش پیش نیاد..
رن طاقت همچین صحنه‌ها و تجاوزاتی رو نداشت..
بخصوص که هانیول به رابطه‌ی تازه شکل گرفته‌ش اشاره کرده بود و رن میدونست همچین چیزی که درباره‌ی خودشه، هیچوقت از چشم مردی مثل هانیول پنهان نمی‌مونه..

⭕ Silver Devil ⭕Where stories live. Discover now