صدای منقطع و خستهی رن با مشت محکمِ هانیول که به شکمش برخورد کرد، برید و نفسش رفت..
نمیتونست دردش رو اندازه بگیره..
اون پسر تازه 20 ساله شده بود و بدن ریزه میزه و ظریفش، طاقت اینهمه خشونت رو نداشت..
رنی که توی پر قو بزرگ شده بود و مستر چوی نمیذاشت به خار توی پاش بره، حالا اینطور گیر افتاده بود و نمیدونست قراره چه بلایی سرش بیاد..
برای ثانیهای به یاد حرف پسرک مو آتیشیِ بار رئیس وو افتاد..
همون جملهی معروفی که بهش نسبت میداد : بچهی دماغویی که تو کل زندگیش، قاشق طلا تو دهانش بوده..
" چیه؟!.. حقی..حقیقت تلخه؟.. تو.. خانواده داری.. زنت میدونه؟.. میدونه..منه احمق.. زیرت بودم؟.. دخترت چط..چطور؟..__"
هانیول با خشمی که گوشهاش رو سرخ کرده و مشتهاش رو به هم گره زده بود، سمت رن یورش برد و بعد سیلی محکمی که توی دهانش کوبید، موهاش رو از پشت کشید و بدنش رو بهش چسبوند..
" بهت هشدار داده بودم اگه بازم دهنت باز بشه، باهاش چیکار میکنم!.. حالا که تا خود صبح توی اون دهن هرزهت ضربه زدم، میفهمی کی باید چطوری حرف بزنی!.."
دوباره افراد، دستهای پسرک رنج دیده رو باز و جسم خونی و داغون شده رو روی زمین سرد و تاریک انداختن..
اون همین الانشم احساس میکرد با ضرب سیلی، گونهش گزگز میکنه و دیگه گرمی خون رو از گوشهی لبهاش حس نمیکرد..
حدس میزد چندتا از دندههاش شکسته و نمیتونه حرکتی به بدنش بده..
انقدر کتک خورده و داغون بود که مطمئن بود نمیتونه زیر ضربههای بعدی، دووم بیاره..
دو بادیگارد، دو طرف شونههاش رو گرفتن و جلوی پاهای هانیول کاری کردن با بدن بیحسش زانو بزنه..
وقتی هانیول جلوی صورتش دست سمت کمربندش برد و با عجله و حرص بازش کرد؛ ناگهان یاد بکهو افتاد..
اونا هنوز دو روز هم نشده بود که وارد رابطهی احساسیای شده بودن..
حالا باید چی جوابش رو میداد؟!
اینکه گیر اکسش افتاده و بخاطر گنگ پدرش و تمام گذشتههای نحسی که با این مرد داشته، میخواد زیرش ناله کنه؟!
" دهنتو باز کن!.."
هانیول با عصبانیت فریاد زد و چونهی پسرکی که با زور روی زانوهاش ایستاده بود رو چنگ زد و به جلو کشید..
رن خون دهانش رو جایی نزدیک شکم تقریبا برهنه و دیک نیمه سفتی که بدون هیچ پوششی مقابلش بود؛ انداخت و جوابش بازم سیل محکمی بود که طرف راست صورتش کوبیده شد و صدای برخوردش همراه با جیغ خفهش توی انباری کوچیک پیچید..
" هرزه کوچولوی من.. من که میدونم چقدر تشنهی دیکی.. یادت نمیاد؟.. بیبی بوی.. بذار بهت نشون بدم با هرزههای لجباز چیکار باید کرد.. دقیقا مثل قبلا که انقدر براش مشتاق بودی، بگیرش دهنت و راضیم کن.."
اینکه هانیول از سکس گذشتههاشون میگفت، رن رو منزجر تر از قبل میکرد..
انقدری که بخواد همین الان اسلحهای که نزدیک چشمهاش و توی کمربند هانیول فرو رفته بود، برداره و خودشون دوتا رو همینجا به درک بفرسته!
جدا از حقیقت نفرین شدهای که نمیتونست از شدت ضعف یک اینچ به خودش حرکت بده و انگشتهای زخمی و کبود شدهش رو بلند کنه..
KAMU SEDANG MEMBACA
⭕ Silver Devil ⭕
Fiksi Penggemar+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
⭕70⭕
Mulai dari awal
