" این آخری یکم عمیقه.. باشه؟.."
" فقط تمومش کن.."
نامجون هشدار داد و بعدش با احتیاط و دقت زیاد، رد بلندی که روی پهلوی تتو شده، چاک خورده و خونها با خشک شدنشون جلوی خونریزی رو گرفته بودن، پانسمان کرد..
" عاه.. نه.. دیگه کافیه.."
جین بالاخره نالید، وقتی شلوارش رو هم تا مچ پایین اومده و ردهایی که روی رونهای کبودش به چشم میخورد، درحال درمان شدن بود..
بوی سوختن شمعهای معطر، تا حدی روی روانش تاثیر گذاشته بود و آرومش میکرد، ولی درد هم تاثیر خودش رو گذاشته بود..
دیدن نامجونی که روی زانوهاش خم شده بود و مقابل رونهای باز و زخم شدهش، زانو زده و با اخم غلیظی درمانش میکرد، باعث میشد زیر دلش پیچ بخوره..
وقتی انگشتهای سرد پسرعموش بالا اومد و باسنش رو نرم گرفت و جلو کشیدش تا باند رو دور رونش بپیچه، بدنش رو روی صندلی به عقب خم کرد و وزنش رو روی آرنج هاش انداخت..
نفس لرزونی کشید و متوجه شد کش باکسرش داره پایین کشیده میشه!
چشمهای تیزبین نامجون روی حجم زیر باکسر که حالا به نظر بزرگتر شده بود؛ زوم شد..
جین بخاطر چندتا دونه لمس این طور شق شده بود؟!
" نامجون.."
صداش زد تا به خودشون بیان..
مرد نفس گرفت و آخرین رد کبودی رو بدون اینکه پانسمان کنه، ول کرد و از بین پاهای دلبر بلند شد..
افکار کثیفی به ذهنش اومده بود و دوست داشت انجامش بده..
ولی جام های سرخ مشروب مرغوب چندین ساله و برداشت و یکی رو به دست جین داد..
" شق کردی!.."
با پوزخند پرسید و شاخههای رز قرمز رو از روی پیانو برداشت و اطراف پسرکش چید و نزدیکش شد تا بهتر از بالا، به بدن لخت و کبودش خیره بشه و تحسینش کنه..
فاک!
جام سرخ رنگ بین انگشتهای سفیدی که مچشون بخاطر زبریِ طناب دیشب، کبود و زخم بودن..
گردن باریک و بلندی که بخاطر قلاده، حلقهی زخیمی از کبودی و زخم به چشم میخورد..
نیپلهای برجستهش که بخاطر هوای سرد سالن، نوک تیز شده بودن..
حتی اون پرسینگ جذابی که روی سینه چپش برق میزد..
همهی این زیباییها، ضربان قلب نامجون رو بالا میبرد..
" با کمال میل بلند شده تا توی دهنت ضربه بزنه مستر.."
نامجون با چیزی که شنید؛ با چشمهای گشاد شده، خندهی بلند و متعجبی کرد!
اون آفرودیت همین الان تحقیرش کرده و از طرفی با لقب مستر صداش کرده بود؟!
انگشتان بلندی که ناگهانی به باسنش چنگ زدن، باعث سوزش رد شلاقها و پیچیدن درد توی بند بند وجودش شد و لحظهی بعد این اولین بار بود که جامهای پایه بلندی از مایع شرابی رنگ، به هم برخورد کردن و قصد مست کردن هر دوشون رو داشتن :
" سلامتی دلبری که جرعت میکنه با چشمهای نقرهای وحشیش ، مسترش رو تهدید کنه و با زبون ماهرش بجای کارای کثیفتری، زخم زبون بزنه.."
BINABASA MO ANG
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
⭕69⭕
Magsimula sa umpisa
