" منم میخوام!.."
جین به یخها اشاره کرد تا توی لیوانش داشته باشه ولی نامجون سرش رو به طرفین تکون داد تا مخالفت کنه..
" تازه سرماخودگیت خوب شده.."
جین بخاطر حواس جمع و نکته بین بودن پسرعموش، چشم هاش رو ریز کرد!
نامجون در عین بیاهمیتی، بهش اهمیت میداد و جین میخواست همین جام رو از حرص، روی صورت جذاب و پوزخندی که روی لبهای درشت دامش به چشم میخوره، خالی کنه و قهقه بزنه!
" بچرخ.. میخوام پانسمانهاتو نگاهی بندازم.."
"واقعا؟!.. تازه یادت افتاده؟!.. من خودم به تنهایی انجامشون دادم نمیخواد تو بهشون نگاهی بندازی مستر!.."
مکالمهی حرصی و طلبکارانهی جین خوب پیش میرفت و نامجون لبخند کمرنگی بخاطر غرغر های همشگیش رو لبش به وجود اومده بود، ولی بلافاصله با کلمهی آخری که خطاب به نامجون گفت، مرد بزرگتر نگاه تاریکی بهش انداخت و لبخندش پاک شد!
مستر..
اینکه جین توی مکالمهی عادیشون، جایی بیرون از رد روم داشت این طور صداش میکرد؛ باعث میشد به سرش بزنه و روی همین پیانو خمش کنه و با هر ضربهای که به حفرهی سرخش میکوبه، کلاویهها زیر جسم زیباش فشرده بشن و به صدا دربیان..
" خودت میدونی نمیتونم جلوی پدرامون آزادانه باهات رفتار کنم.. پس حق بده که صبح مجبور شدم بذارمت توی وان و خودمو گم و گور کنم تا کسی متوجه نشه.."
" تو فکر کردی من اهمیت میدم؟!.. اینکه همه بفهمن رئسای جدید کیم، با هم رابطه دارن و خیلی کارا با هم کردن، تورو شرمنده میکنه؟!.."
نامجون نفس عمیقی کشید..
البته!
نامجون شرمنده میشد و نمیخواست کسی فعلا چیزی بفهمه و آتو به دست بقیه بده تا جداشون کنن!
اون تازه روح داغونش رو تاحدی با جین، آروم کرده بود و نمیخواست از دستش بده..
درحالی که بالای سر جین ایستاده و پسرک همچنان روی صندلی باریکِ پیانو نشسته بود، دستهاش رو به دکمههای پیراهنش رسوند و آهسته، دونه به دونهی اونهارو باز و از تن دلبرکش خارج کرد..
جین تکون نمیخورد و منتظر بود..
دیگه کافی بود و تن خستهش محتاج لمسهاش بود..
ادامه به لجبازی، خودش رو خسته تر میکرد..
دیدن اون همه لاین پانسمانهای لعنت شدهای که سعی در پوشوندن رد شلاقهایی دیشب با بیرحمی بهش داد بود داشتن، باعث شد لب بگزه..
کلافه دستی به موهاش کشید و لبهاش رو خیس کرد..
چی میگفت؟!
پشیمون بود؟!
نه..
عذاب وجدان داشت؟!
نه..
نامجون جنون این صحنههارو داشت ولی از طرفی بخاطر درمان نکردن دلبرش بعد از سکس، حس مزخرفی داشت..
جین رو به آهستگی برگردوند و روی صندلی کوچیکی که نشسته بود، به جلو خمش کرد..
پانسمانهارو به آهستگی از روی زخمها برداشت و اول اونهایی که به نظر سطحی تر و کوچیکتر بودن رو ، با گرفتن پنس و پنبه، ضدعفونی کرد..
صدایی از جین درنمیومد..
نه فریاد میزد و نه هیس میکشید..
حتی به بدن چاک خوردهش از درد ضدعفونی، پیچ و تاب نمیداد..
مُسکن خورده و جسمش تا حدی کرخت بود..
نیاز داشت مخدر مصرف کنه تا همین درد رو تسکین بده..
درد داشت..
با دونه دونه پانسمانها، دلش میخواست فریاد بکشه ولی انقدر دیشب فریاد زده بود که گلوش از خستگی، همراهیش نمیکرد..
صداش نگرفته بود ولی حنجرهش خسته بود و نمیخواست به کار بیوفته..
KAMU SEDANG MEMBACA
⭕ Silver Devil ⭕
Fiksi Penggemar+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
⭕69⭕
Mulai dari awal
