" به همون دلیل فاکیای که آفرودیت لعنت شده دقیقا مثل تو، از رز سرخ خوشش میومد!.."
صدای جین با چیزی که پسرعموش ناگهانی سرش فریاد زد، برید!
جین چشم ازش گرفت و سعی کرد فک قفل شده از حرصش رو برای نلرزیدن از سر عصبانیتش، کنترل کنه..
اون به همچین چیزهایی اهمیت میداد و جین رو بهشون نسبت میداد؟!
لازم نبود سر همچین مسئلهی کوچیکی فریاد بزنه!
چرا انقدر حساس شده بود و به مسائل سادهای مثل جر و بحثهایی که همیشه با هم داشتن، واکنشهای شدیدی نشون میداد!؟
اونها قبل از فرار جین از عمارت کلی بحث داشتن..
دعوا میکردن و زخم زبون میزدن..
ولی هیچوقت نامجون تا این حد گارد نمیگرفت و از چشمهاش آتیش ساطع نمیشد!
چه بلایی سر روانش اومده بود!؟
چرا مثل افراد دوقطبی رفتار میکرد که کنترلی روی خودشون نداشتن؟!
بعد چند دقیقه، خدمتکارها تمام فرمایشات رئیس کیم جوان رو ، به دستور دوبارهش، روی فضای بالایی و کوچیک پیانو چیدن..
بستهی پانسمان و باندهارو، نامجون از جعبه بیرون آورد و به دست گرفت تا روی میز کوتاه کنار پیانو قرار بده..
چرخ کوچیکی که مخصوص بار بود، با سطل یخ و چند بطری شیشهای که با مایع سرخی پر شده بودن ، جایی نزدیک پیانو قرار گرفت..
" نایتمر!؟.."
نامجون خودش رو جلو کشید و جگلیون رو با صدای بلندی خطاب کرد..
یکی از بطریها رو از بین یخهای داخل سطل، برداشت و چوب پنبهش رو با یه حرکت سریع و محکم، بیرون کشید که باعث شد صدای ' پاپ ' مانندی ، به گوش جین برسه..
نایتمر بلافاصله ازجایی که لم داده بود و به بدنش کشو قوض میداد دوید و جایی نزدیک پای جین ایستاد و با چشمهای طلاییش به ارباب بزرگترش خیره شد..
" بیرون سالن، جلوی در مواظب باش تا کسی به داخل نیاد.."
نایتمر دستورش رو گرفت و با ایما اشارههای اربابش فهمید که باید جیکار کنه..
پس بعد نیم نگاهی به جین و مالیدن دمش به پاهای کشیدهی پسر، از سالن بیرون رفت و جلوی در، دراز کشید و کشیک داد..
دروغ نبود اگه جین میگفت، با تمام عذابی که از ترس جگلیون کشیده و دستی که گزیده شده بود، حالا بهش وابسته شده..
اون مثل یه بادیگارد، ازش به خوبی حفاظت میکرد..
" بیا بنوشیم.. تا حالا با هم مست کردیم؟.."
نامجون لیوانهای پایه بلند رو پر کرد..
سوکجین بیاهمیت به چیزی که پرسیده شده بود؛ از جیب پیراهنش، قوطی سیگار مخصوصش رو بیرون کشید ولی هنوز یه نخ مشکی رنگ به دستش نرسیده بود که نامجون قوطی رو قاپید!
" هی!.."
" گفتم روزی یه دونه مصرف میکنی!.. هنوز 7 ساعت هم از آخرین بارت نگذشته.."
جین چشم چرخوند و با حرص چندین بار روی کلاویهی آخر که صدای گُنگ و بزرگی تولید میکرد، کوبید و باعث شد نامجون بخاطر لجبازی و عصبانیتش، خندهی کوتاه و بیصدایی کنه..
شمعهای طلایی و قرمز رنگی که داخل قوطی شیشهای بودن رو با فندکش، روشن کرد..
چند قالب کوچیک مکعبی شکل، داخل جام خودش انداخت..
ESTÁS LEYENDO
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
