" ولی منم باید بیام!.."
بکهو درحالی که سعی داشت از تخت پایین بیاد و توی حرکاتش استرس و تشویش رو میشد حدس زد، روبه چوی داد زد و این وسط کریس نمیدونست چطور موقعیت آشفته رو مدیریت کنه!
محض رضای خدای بزرگ...
هنوز 8 ساعتم از زمانی که توسط جین، قلبش شکسته شده ، نگذشته بود که این طور بیرحمانه تمام اتفاقات سمتش هجوم اورده بودن!
" مطمئن شو هرگز نزدیک ماموریتِ جدید نمیشه.. نمیخوام سر و کلهش توی سئول پیدا بشه.."
چوی اهمیتی نداد که دوباره برگرده و خود بکهو رو تهدید کنه..
فقط در گوش مشاورش زمزمه کرد و حتی برنگشت تا بفهمه اون دونفر، توی چه موقعیتی قرار دارن..
همین دیشب تا به همراه همسرش پاش به عمارت رسیده و از سئول و مهمونی برگشته بودن، با خالی بودن عمارت از حتی یک نفر از افرادش مواجه شده بودن!
مطمئن شده بود که تمام افراد خدمه و بادیگارد ها، توسط پسر لجبازش، مرخص شده بودن تا اینکه صدای جیغ همسرش رو از اتاق رن شنیده بود!
همون بادیگارد لعنت شدهای که یکبار دیگه هم همراه با رن دیده بودتش و پسرش از عمد هویت بادیگارد رو دروغ گفت تا پدرش نفهمه دوباره با افراد کریس وو میپلکه!
کانگ بکهو وسط اتاق پسرکش بیهوش افتاده بود و مرد مجبور شده بود با آمبولانس تماس بگیره ، تا وقتی که بکهو اعتراف به دزدیده شدن رن توسط افراد هانیول رو میکنه، به تمامی گنگ هایی که اعتماد داره، خبر بده و درخواست کمک بخواد!
_____
کلاویههای سفید و مشکی، زیر انگشتان رنگ پریدهی پسرک، نواخته میشدن..
زیباییِ انگشتان باریک و بلندی که حالا، با لاک مشکی رنگی طرح و زینت داده شده بودن، با موسیقیِ بیسر و تهی که توی سالن رقص عمارت، طنین انداز میشد، تضاد ایجاد میکرد..
خبری از نوای دلنشین نبود..
نوتهای نامنظم..
آوا های ناشناخته..
نداهای اذیت کننده و نامیزونی که فقط پشت سر هم و بدون هیچ مهارتِ سادهای، فقط به صدا در میومدن..
حیف بود..
اندام زیبایی که پشت پیانو جا گرفته بود..
حیف بود..
زیبای عمارتی که با بیحوصلگی، چهرهی ماهگونهش رو زیر هالوژنها پدیدار کرده بود و نگاه سردش روی کلاویههای تیره و سپید ، میخ شده بود..
توی ذهنش، آهنگی که چند وقت پیش از گرامافون شنیده بود پخش میشد، ولی اطرافش نواهای بی ربطی توسط انگشتانش خلق میشد..
مقابلش پاکت نامهی باز شدهی جیمین افتاده بود..
کاغذ سفید رنگ با خطوط نامرتبی از خودنویس مشکی رنگ..
کلمات جیمین بوی دلخوری میدادن..
بوی خاطرات کوتاهی که به تازگی از دست داده بود..
بوی هویتی که توی گولو به خودش اختصاص داده بود..
از وقتی که جین دزدیده شد گفته بود..
از وضعیت نابسامان وجدان کریس وو..
از اومدن هواسا به گولو، زمانی که فهمیده بود جین گم شده..
از روزهایی که رن به انتظارش توی کلاب، دنبالش میگشت ولی هربار ریوجین رو پیدا نمیکرد..
از مشتریهایی که دیگه بخاطر نبودن سیلور دویل، هرگز دوباره به کلاب برنگشتن..
از ماسک معروف نگینکاری شده و مجللش که جا مونده بود، تا درست شدن رابطهی جیمین با شوگا..
ولی تمام اینها به کنار بودن وقتی جین فهمیده بود جیمین شغلش رو توی کلاب ترک کرده و حالا با شوگا توی آلونک کوچیکی که بلای تتو شاپش وجود داشت، زندگی میکنه..
اینکه فهمیده بود بالاخره هر دوشون به رابطه و احساسی که بینشون وجود داشته فرصت دادن..
ارزش دادن..
احساساتی که جین درکی ازشون نداشت و جیمین هم همینطور بود، ولی حالا پسرک مو صورتیِ رقاص، به خوبی تونسته بود هندلش کنه..
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
