" بذار برات بخورمش.."
جین جایی نزدیک لالهی گوش پسرعموش ، پچپچ کرد و نوک زبونش رو بهش کشید..
بخاطر فعالیتشون عرق کرده و پوست گردن نامجون شور بود..
انگشتهای سردش رو به کمربند مرد رسوند و چندبار حجم برامده و سفت رو لمس کرد..
اون دیک لعنت شده براش حکم لذت بیانتهایی رو داشت..
هرچند خشن و بیرحمانه، جین حس میکرد میتونه تحملش کنه..
نامجون ولی دست جین رو گرفت و سرش رو به معنای ' نه ' تکون داد..
جین چیزی نگفت..
حتما لازم نبود انجامش بده..
پس با قدمهای آهسته درحالی که همچنان تا حدی میلنگید؛ مردی رو که حالا سیگار به دست گرفته بود و پایین تنهی برامدهش زیادی تو چشم میومد، ترک کرد..
نامجون به سرعت برق و باد، از سیگار کام میگرفت و تا زمانی که جین از محدودهی چشمهاش خارج بشه، دیدش زد..
جگلیون همراه جین بلند شد و درحالی که جین دستی به سرش میکشید و نوازشش میکرد، پلههارو بالا رفتن..
وقت ناهار گذشته بود و نمیدونست تهایل دنبالش گشته یا نه..
عمارت چندان شلوغ نبود و انگار بقیه توی اتاق ها سر میکردن..
وقتی راخل راهروی اتاقها رسید، با تعجب مردی رو جلوی در اتاق کار پسرعموش دید!
اخم نازکی کرد..
اون فرد رو تاحالا بین افرادشون ندیده بود!
اینجا چیکار میکرد و انگار منتظر بود کسی در رو براش باز کنه!!
" تو از افراد ما نیستی.."
با صدای جین، که سوالی نبود بلکه با جدیت هشدار داده بود؛ مرد از جا پرید و برگشت!
سر و وضع لباس پوشیدنش مشخص شد که مامور پست هستش..
" عام.. یه.. یه نامه برای فردی به اسم کیم نامجون اومده.. "
جین با تعجب سری بالا گرفت و نامطمئن از گوشهی چشم به مرد خیره شد..
" مگه ورودی این عمارتِ خراب شده، نگهبان نداره که سرت رو انداختی پایین و تا اینجا اومدی؟!.."
جین سمت مرد قدم برداشت و جگلیون آهسته کنار پای جین ایستاد و مرد تازه با دیدن موجودی که هیچ ایدهای نداشت از چه نژاد لعنت شده و ترسناکیه، شوکه قدمی به عقب برداشت!
دیدن چشمهای نقرهای که با نژاد کرهای و رنگ پوست زرد پسرک مقابلش متفاوت و عجیب بود، به اندازه کافی براش شگفت آور بود و حالا هم موجود درّندهی جلوش!
″بدش به من، من بهش میرسونم!″
جین با چهره جدی گفت و دستش رو سمت اون مرد دراز کرد تا اون بسته پستی رو ازش تحویل بگیره.
" ولی.. ولی من وظیفه دارم این بسته رو به دست خودشون برسونم نه هیچکس دیگهای.."
جین با تمسخر لبخند گشادی زد و کمرش رو به جلو خم و دستهاش رو پشتش قفل کرد..
" میشه بگی چطور از تمام نگهبان ها و بادیگارد ها عبور کردی و اینجا داری با رئیس عمارت بحث میکنی!؟.."
مرد لب گزید و به اطراف خیره شد تا راه فراری پیدا کنه..
ولی با وجود چشمهای تیزبین و اخمالود جگلیون، امکان پذیر نبود..
″مـ..من فقط دارم وظیفم رو انجام..مـ..میدم!″
جین چشم چرخوند و بدون اینکه اهمیتی به حرف مرد بده، سمتش قدم برداشت و با یه حرکت، نامه رو از بین دست پستچی قاپید!
جگلیون مستقیما مقابل مرد ناشناسی که سعی در انجام وظیفش داشت، ایستاد و دندون های سفید و تیزش رو به رخ اون مرد میکشید.
جین بی حوصله در اون نامه رو باز کرد اما با دیدن کلمه ′جواب ازمایش′ در کنار اسم مسترش ابروهاش بالا پرید و پوزخند محوی گوشه لبش نقش بست.
" به نفعته که نذاری رئیس کیم بفهمه این برگهی آزمایش به دست من افتاده و ازش خبردار شدم..."
جین آخرین حرفش رو زد و از مرد ناشناس فاصله گرفت..
" شَرت رو کم کن و بزن به چاک.. درضمن یادت نره، به مسئولتون حتما میگی که به دست خود کیم نامجون نامه رو دادی.. وگرنه مطمئن باش انقدری قدرت دارم که پیدات کنم و دودمانت رو به باد بدم!.. پستچیهی سادهی ابله.."
با چشم غره ، مرد متعجب و ترسیده رو تنها گذاشت..
مردی که خودش رو از ترس دریده شدن توسط جگلیونی که حالا با خرخر های وحشتناکش نزدیک شده بود و دندونهاش رو نشونش میداد، به دیوار پشت سرش پرس کرده بود!
" اوه یادم رفت!.. نایتمر اونو ولش کن.. "
جین سرش رو از در اتاقش بیرون آورد و به جگلیون دستور داد و وقتی حیوون ناگهانی به حالت عادیش برگشت و پنجه و دندونهاش رو دوباره مخفی کرد و به داخل اتاق رئیسش قدم برداشت، در اتاق رو بست..
نامهای که فرستندهش از یه مرکز خصوصی و فوق تخصصیِ روان درمانی بود، روی تختش انداخت و بهش زل زد..
یه برگهی جواب آزمایش که باید به صورت خصوصی و یواشکی به دست نامجون میرسید و تازه از یه مرکز روان درمانی بود..
جریان از چه قرار بود و جین چه چیزی رو از دست داده بود؟!
🔗🔗🔗🔗🔗🔗🔗🔗🔗
آنچه پارت بعد خواهید خواند:
هانیول با سرخوشی باتم مشکی رنگی که دستش بود رو زیر چونهی پسرک گذاشت و سرش رو بالا آورد:
" اوه بیب.. خودتی نمیبینی.. مطمئنم با این سر و ریختت، پدرت مجبور میشه باهام همکاری کنه تا از اینجا فرار کنم.."
جین با چشمهای متعجب و نگران ازش پرسید:
" چوی مینگی.. همون پسریِ که من میشناسم؟.. یعنی.. رِن؟.."
صدای فریاد ناباور جیمین اتاق رو لرزوند تا مرد مقابلش رو به خودش بیاره:
" توی لعنتی چت شده!.. هنوز یه روزم نگذشته و این طور میخوای به احساسات و عشقی که بهش داری خیانت کنی؟!.."
⭕⭕⭕⭕⭕
ووت وکامنت نشه فراموش ❤✨بوس بهتون
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
