" میتونی بیای سیلور بوی.."
نامجون تشویقش کرد و سرعتش رو بالا برد و لحظهی بعد جین ، با جیغ کوتاهی که کشید کامش رو با شدت روی سینه و شکم خودش پاشید..
رونهای سفید و کبود شدهش روی شونهی مرد میلرزید..
نفسهای لرزون و تندی میکشید.. چشمهای اشکیش رو با بیحالی بست و روی صندلی ولو شد!
نامجون، پاهای دلبرک رو از روی شونهش برداشت..
از روی زانوهاش بلند شد و به اهستگی پاهای باریک و بلند پسرکش رو زمین گذاشت..
با دستمالی که توی سینی بار بود، جین رو تمیز کرد..
" پانسمانهات کامی شدن پسر!.."
با خنده زمزمه کرد و قبل از بلند شدنش، بوسهی کوچیک و عمیقی روی لبهای باز سیلور دویل گذاشت..
جین لبهایی که بوسیده شده بود رو زبون زد و مکید تا بتونه طعم لبهای مسترش رو حس کنه ولی انقدر بوسهی سطحهای بود که نفهمه..
بدون لمس دیکش فقط با خورده شدن حفرهش اومده بود..
فوقالعاده بود!
" این!.. بهترین.. جایزه.. عمرم.. بود!..عاه..."
جین منقطع بین نفسهاش نالید و نامجون اروم بلندش کرد تا بتونه لباسهاش رو تنش کنه..
چشم جین به دیک پسرعموش افتاد که اونم بابت این حجم از هات بودن فضا، برامده شده بود ولی نمیدونست چیکارش کنه..
" نامجون.."
به پایین تنهش اشاره کرد..
" بهتره برگردی اتاقت.. امروز نشد که واقعا مست کنیم..ولی فک کنم یخها بکارمون اومد هوم؟.."
بحث رو عوض کرد..
نمیخواست با سخت گرفتن بعد از سکس دیشب و دردهایی که توی رد روم به پسرکش داده بود؛ وضعیت جسمانیش رو به خطر بندازه..
این یکی از بندهای قرارداد بیدیاسام بود و نامجون نمیتونست از زیرش در بره و اهمیتی بهش نده چون مهم بود..
خودش یکاری برای دیک بزرگ شدهش میکرد..
بخصوص که جین بخاطر ورود یخها، احساس سرما میکرد و معلوم بود نامحسوس میلرزه..
" دیگه همچین موقعیتی پیش نمیاد.. پامون رو بیرون بذاریم، چوی منتظرمونه تا پسرش رو نجات بدیم.."
" نگران نباش.. دوباره وقت برای کوبیدن تو حفره کوفتیت و دیوونه کردنت، بین ماموریتها پیدا میشه.."
نامجون با زیرکی جواب داد و کمک کرد تا جین لباسهاش رو دوباره تنش کنه..
هرچند دلش میخواست با نامجون به کارها رسیدگی کنه ولی فعلا باید خودش رو دوباره تمیز و لباسهاش رو تعویض میکرد..
" هیچوقت از لاس زدن با من خسته نمیشی نه؟.."
جین زمزمه کرد و با لوندی گوشهی پیراهن پسرعموش رو که بیرون از شلوارش افتاده بود، به داخل کمربندش فرستاد..
نامحسوس پهلو و ویلاین برجستهش رو لمس و از فاصلهی کوتاهی، مردی که با پوزخند محوی حرکاتش رو با لذت دنبال میکرد؛ نگاه کرد..
جین یکی از شاخههای گل رز رو، که هنوز غنچه بود، برداشت و جلوی بینیش گرفت..
بوی مادرش رو میداد..
نانسی هم مثل خودش عاشق رز سرخ بود..
و آفرودیتی که نامجون بهش اشاره کرده بود..
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
