" ولی من فقط تحسین تورو میخواستم و وقتی بهم ندادیش.. از بقیه اینو خواستم مادر جنده!.. تو.. تو خودتو کنار کشیدی وقتی دیدی من تو تاریکی دست و پا میزنم و.. میخواستمت!.. من اول جلو اومدم.. من!.. ولی تو هربار پسم زدی.. حالا بهت میگم.."
جین حالا کاملا از نئشگی بیرون زده بود..
کاملا درک میکرد و انقدر بلند سر پسرعموش فریاد میزد که اگه اتاق عایق نبود مطمئنا مهمون ها خبردار میشدن!
از عالم و آدم ممنون بود که توپ گگ، داخل دهانش نیست و نامجون مجنون شنیدن جیغ و التماسهاشه!
دیگه خبری از لکنت نبود چون شجاعت حرف زدن رو مقابل تمام تحقیرات پیدا کرده بود و میخواست از خودش دفاع کنه..
" اگه بازم به عقب برگردم... "
نفس عمیقی کشید و مچ دستهاش رو بین زنجیر و طنابها، پیچ و تاب داد..
نگاه بیفروغ ولی تیزش رو به پسرعموش دوخت که دکمههای پیراهنش رو تماما باز و سیکس پکهای برجسته و خیس از عرقش مقابل چشمهاش میدرخشیدن ، درحالی که شلاق بین انگشتهاش محکم فشرده میشد..
" برای نگاهی که منو به تخمش میگرفت تلاش میکنم.. و اگه!.. اگه بازم بهم اهمیت نداد، بازم ازش فرار میکنم و به بقیه کون میدم!.. آره!.. تو میتونی هرچقدر میخوای بهم درد بدی ولی اینو بدون.. اگه کریس دوباره برگرده من حاضرم باهاش بخوابم تا نشونت بدم.. تو و حرفات به تخمم نیستید!.."
حرفش رو زده بود ولی مشتهای لرزون پسرعموش و فک قفل شده از عصبانیتش رو هم از قلم ننداخت..
جوری که بلافاصله سیلی محکمی از نامجون خورد که باعث شد جسم سبکش به آرومی روی هوا ، معلق تاب بخوره و عقب و جلو بشه..
ضرب سیلی به قدری زیاد نبود که خیلی دردش بیاره ولی برخورد سنگ سبز زمرد به لبهاش، باعث شد با درد شروع به خندیدن کنه..
یه خندهی پر درد و گیج از بابت رفتارهای ضد و نقیض مردی که مجبور شده بود با چاقوی جیبی و طرحداری، طناب قرمز رنگ رو با یه ضربه ببره و جسم بیحال جین رو با این حرکت، روی زمین سرد اتاق بندازه..
" تو خوب بلدی حرصم بدی و کاری کنی از دست تکتک کلماتت آتیش بگیرم ولی اینو قبلا هم بهت گفتم سوکجین!.. حاضرم جلوی خودم ذره ذره آب شدنت رو ببینمم ولی مطمئن شم دیگه هرگز ترکم نمیکنی.."___
" قربان.. حالتون خوبه؟.. قربان میشنوید؟.."
سوکجین از فکر دیشب پرید..
با دستهای خیسش به صورتش چند مشت آپ پاشید و نفس عمیقی گرفت..
" آره.. به پدرم بگو تا چند دقیقه دیگه میام.."
جواب داد و با یه حرکت سرش رو زیر آب وان برد تا مغز داغ کردهش رو آروم کنه..
باید سریع دوش میگرفت و به دیدن پدرش میرفت و فراموش نمیکرد نامجون از نزدیکای صبح، چطور همین بدن چاک خوردش رو تو وان انداخته بود و گم و گور شده بود تا به قول خودش کسی متوجهشون نشه..
پس مراقب کردن بعد از سکس، که توی قراردادنامه هم ذکر شده بود، چی شد؟!
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
