" رن.. این اسمت ژاپنیِ.. به معنی گلِ لوتوس.. "
بکهو زمزمه و رن سرش رو به معنی تایید، بالا و پایین کرد..
" چرا دوست ندادی مینکی صدات کنن؟.."
شاید این سوال یکم بیرحمانه بود..
شاید زود سر اصل مطلب رفته بود..
ولی بکهو میخواست بدونه..
حق داشت که بدونه..
از گذشتهای که حرفهاش زندانی شدن و رن هیچوقت قفل دهانش رو باز نمیکرد تا ازشون بگه..
بکهو قلب شکسته و نگاه غمگین پسرک رو حس میکرد ولی هیچوقت جرعت پرسیدن رو نداشت..
ولی حالا قضیه فرق میکرد..
رن بهش اعتراف کرده بود و بکهو نگران این بود که نکنه پسرک بخاطر رهایی از تنهایی و رابطهی قبلی ای که احتمالا ازش ضربه خورده، بخواد بهش نزدیک بشه و این فقط یه احساس زودگذر باشه؟!..
" چون اسمی بود که یه حرومزادهی بیاحساس همیشه باهاش صدام میکرد؟.. اینها اهمیت نداره.. فقط از اسمی که اون صدا میزد، نفرت دارم.."
اولین قفل دهانش شکسته بود و دستهای بکهو، مجبورش کردن تا روی کمر پسرکی که سعی در دزدیدن نگاهش رو داشت، حالت نوازش به خودشون بگیره..
با این حرکت تشویقش کرد تا بازم بگه و آگاهش کنه..
" رابطهی ما.. رابطهی یه بچهی احمقِ احساساتی در مقابل گرگی بود که اولین بارش نبود که همچین بچههایی رو گیر میاره و با کلی وعده و احساساتِ پوچ، هر چیزی که داره رو ازشون میدزده.. مهم ترینش.. احساساتِ دست نخورده و بیاهمیت ترینشون، چیزیه که لای پاشونه؟.."
بکارت برای رن اهمیتی نداشت..
احساسات، مهم ترین چیزی بود که ازش ضربه خورده بود و خودش رو بابت اینکه گول همچین آدم لعنت شدهای رو خورده، نمیبخشید..
بکهو سرش رو نزدیک تر برد و موهای کوتاه و به هم ریختهای که جلوی لبهاش بود رو، کوتاه بوسید..
بیشتر جسم کوچیک و ظریف رن رو توی بغلش کشید و دلش نمیخواست اون رو رها کنه وقتی با صدای غمگینی از گذشتهش میگفت و متاسف بود..
نه..
بکهو اینجا بود که ازش محافظت کنه تا خلاء های گذشته رو پر کنن..
" اینکه اون همچنان اذیتم میکنه و میخواد که برگردم، بخاطر این نیست که منو دوست داره یا از فریب دادنم، پشیمونه.. نه!.. اون میدونه که من از کثافتکاریهاش خبر دارم و میخواد سرم رو، زیر آب فرو کنه!.. میدونه من از تشکیلاتِ فاسدش و قاچاق اعضای انسان و هزاران گند دیگش باخبرم.. و فقط میخواد منو برگردونه تا یه جوری از شرم خلاص شه و یا منو دوباره با حرفهاش خر کنه.."
" اون.. اون یه گنگستره؟.."
بکهو با تردید پرسید..
نگران شده بود..
رن به این اشاره کرده بود که ممکنه بخاطر اطلاعاتی که از اکسش داره، به خطر بیوفته و یا حتی کشته بشه!!
" آره.. درسته.. الان از گنگ کیم دائماً درحال فرار هستش.. شنیدم که پسرای گنگ کیم، از کثافتکاریهاش خبر دارن و از اونجایی که باهاشون همکاری نمیکنه، میخوان هانیول_اومم.. ینی اکسم رو، سر جاش بنشونن.."
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
