وقتی کلت نقره‌ای رنگ و معروفی توسط دست مرد بزرگتر از پشت کمرش بیرون کشیده و سمت سرگروه گنگ هدف گرفته شد، سوکجین با نگاه سرخوشی به صحنه‌ی مقابلش خیره شد..

" اون کُلت لعنت شده رو بنداز زمین نامجون!.."

" ولی من اینجام و بهشون دستور دادم مقابل زیبای عمارت و رئیس دوم گنگ زانو بزنن!!.."

ته‌چان سعی داشت مداخله کنه ولی نامجون کله شق تر از این حرفها بود که بهش گوش بده!
جین تا حدی سرش رو کج کرد و دیگه نگران نبود..
مخدر داشت اثر میکرد..
حالت‌های سرخوش و بی‌احساسی روش تاثیر گذاشته بود..
دیوارها و ستون‌های عمارت، تو چشمهاش به رقص در میومدن و فضای تاریکی که با هالوژن و نورپردازی ضعیفی روشن مونده بود، حالا به رنگ های صورتی و سرخی تبدیل شده بودن..
های بود..
و دقیقا درک درستی از اتفاق پیش و رو نداشت..
میدونست قرار چه اتفاقی بیوفته و وقتی در صدم ثانیه، قبل اینکه صدای التماس و یا حتی اعتراض سرگروه بلند بشه، ماشه توسط نامجون کشیده شد و صدای شلیک گلوله، ستو‌ن‌های بی‌جنبه‌ی عمارت رو لرزوند و جین پلک کوتاهی زد..

ستون‌های بی‌جنبه‌ای که هیچوقت به خودشون صدای مهیب گلوله رو نشنیده بودن، حالا ترس به دلشون افتاده بود..
عمارتی که تا همین امشب، شلیک کردن داخلش ممنوع بود..
عمارتی که به دستور نانسی، هیچوقت رنگ خوشونت گنگستر بودن افرادشون رو، انقدر واضح ندیده بود..
نه..
هیچکس حق شلیک تو خونه رو نداشت..
ولی حالا توسط نامجون این قانون رد شده و خون یه نفر مستقیم روی سرامیک های مرمری و میز مجللی که با مشروب های گرون قیمت و خوراکی های مرغوبی پر شده بود، پاشید..
جنازه‌ی مرد سرگروه، روی زمین و مقابل مهمون‌ها و افراد ترسیده افتاد و خونی که از پیشونیِ شکافته شده‌ش به بیرون میریخت، فرصت تحلیل موقعیت رو نمیداد..

محرک خوب عمل کرده بود..
چون حالا سوکجین با صدای بلندی شروع به خندیدن کرد و دستهاش رو بالا آورد و با افتخار ، برای این ضیافتی که حالا کامل تر از هر زمان دیگه ای شده بود، کف میزد!
آره..
این حد از جنون پسرعموش رو تشویق میکرد..
این حد از خونسرد بودنش موقع شلیک به فرد خودی، تحسین برانگیز بود و جین نمیتونست نگاه روشنش رو از چهره‌ی پسرعموش که بیش از حد براش جذاب جلوه میکرد، بگیره..
اون با کُلتِ خود سوکجین، یه نفر از افراد خودشون رو کشته بود..
اینکه نامجون با روان مریض و خطرناکش، این چنین دقیق هدف گرفته بود و گلوله مستقیم رو پیشونیِ فرد فرود اومده بود، جین رو تحریک میکرد!
هیچکس نمیتونست به این سرعت بوی خون رو حس کنه ولی جین بخاطر توهمی که از مصرف مخدر زده بود، میتونست رایحه‌ی خون رو واضح حس کنه و بخاطر بیرحم بودن پسرعموی جذابش، نفس تیزی بکشه..
نفس تیزی که بخاطر نگاه به نامجون و چشمهایی که اون رو به یاد چشم اژدهای افسانه‌ای مینداخت، باعث شه دیک سفتش تکون دردناکی بخوره و زیر لب ناله کنه..

⭕ Silver Devil ⭕Where stories live. Discover now