" من هنوز حرفم تموم نشده بود.."
تنها جملهای که بعد نگاه سرد نامجون به اون فرد، تو سالن پیچید همین بود..
کاش سکوت ادامه داشت..
کاش نامجون چیزی نمیگفت، چون همین خونسرد بودنِ کلامش و نگاه بیتفاوتی که همچنان روی اون مردِ گستاخ بود، که باعث میشد حاضرین به هم نگاه های معناداری بندازن و منتظر یه آتیش بازی کوچیک باشن!
" من به عنوان سرگروه گنگ، حق اظهار نظر و انتقاد دارم رئیس.."
" درسته.. تو به عنوان سرگروهِ تخمیِ گروه تخمی تر از خودت حق داری انتقاد کنی.."
اینکه نامجون جملات جدیدش رو به زبان لاتین*انگلیسی، بیان کرد و بعضی از مهمونها تونستن متوجهش بشن، چیزی بود که سایههای تاریک و مرموزی که کمکم روبه خفگی میرفت رو بیشتر میکرد..
سوکجین دیگه حواسش پی ویبراتور نبود..
حتی دیگه اهمیتی به قضاوت دیگران نمیداد و رول سیگارش بدون مصرف شدن، به آخراش میرسید و منتظر واکنش بعدی پسرعموش بود..
ولی مخدر اهمیتی به جو حاکم نمیداد و کمکم اثر خودش رو روی جسم دلبرانه و چهرهی خمارش، به جا میگذاشت..
" ولی هیچکدومتون حق ندارین به رئیس جدیدتون بیاحترامی کنین چون همین حالا.. به دستور من.. باید مقابل سوکجین زانو بزنین و نشون بدین حرفی که سرگروهتون تحویلم داده، فقط گوه خوری زیادی بوده.. "
نامجون آدم فوقالعاده منطقیای بود..
حتی الانی که کریس وو با تعجب و تردید، به دلبر خیره بود و نمیتونست فضایی که به تازگی تغییر کرده و به هم ریخته شده بود رو درک کنه..
حتی الانی که به جین اشاره کرد تا کنارش روی پلهی سوم سالن عمارتی که به طبقات بالایی میرسیدن، بایسته و بقیه رو مجبور به اطاعت کنه..
" حرفم واضح بود.. زانو بزنین تا بخشیده بشین.. "
ریاست دیکتاتوری، یا هرچیزی که بقیهی مهمونها، نامجون رو بهش نسبت میدادن، ذرهای براش اهمیت نداشت..
انگار اقتداری که با ایستادن جین کنار نامجون، سالن و نگاه های دیگران رو درگیر کرده بود، به اندازه کافی تاثیر گذار نبود..
انگار افراد، قصد زانو زدن مقابل دو رئیسشون رو نداشتن..
چون اکثرشون با چشمهای جدی و فکی که از خشم منقبض شده بود به جین خیره بودن..
حتی وجود تهایلی که دیگه حتی جزوی از اختیارات گنگ رو نداشت و به کل با ورود نامجون و دستگیر شدنش توی این مدت، فراموش شده بود، حق دخالت نداشت..
ولی گنگ باید این رو قبول میکرد..
سوکجین رو به عنوان رئیس دومی که کنار نامجون عهدهدار اداره کردن گروهشونه..
حالا..
انگار این مهمونی باید به سر حد خودش میرسید..
باید کامل تر میشد..
و این ضیافت، یه هیجان کوچیک کم داشت تا افراد سرکشی که به راه رئیسشون هدایت نمیشدن، به خودشون بیان و نامجون اینجا بود که این هیجان رو ، ناگهانی به رگ تکتک مهمونها و افرادشون تزریق کنه..
با کمال میل!
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
