" کریس!.."
جین باورش نمیشد تو همچین موقعیتی رئیس وو رو ملاقات کنه!
رئیس وو با دقت به سر و وضع دلبر نگاه کرد..
نمیخواست تصور کنه ولی دیدن قلادهی چرم مشکی که به دور گردن پسرک بسته و قسمتهای زیادی از پوستش رو کبود کرده بود، گویای همه چیز بود..
جین با حس نگاه کریس که به گردنش خیره بود، بلافاصله دستش رو به قلادش رسوند و با دلی که هُری از ترس دیده شدن رازش ریخته بود، لبههای یقهی پاره شدهش رو به هم نزدیک کرد!
دستهاش از شدت استرس دیده شدن توسط بقیه مهمون ها، میلرزید..
باید میرفت!
هرچه زودتر!
" جین.. تو.. تو با خودت چیکار کردی؟!.."
کریس بهت زده بود..
باورش نمیشد الههی رقصندهی کلابش همچین چیزی به روزش اومده باشه!
نه!
اون به اسارت گرفته شده بود؟!
اون پارتنر سکس های بیدیاسام، شده بود؟!
سوکجین به طور مشکوکی تو عمارت پیدا شده بود حالا اونم با این وضعیت!
کریس چی باید فکر میکرد؟!
با صدای غرش و خرخر عصبانیِ جگلیون، کریس به خودش اومد..
نگاه از پسر گرفت..
سرش رو برای دیدن نایتمر پایین انداخت..
نایتمری که به دستور نامجون، دوباره اینجا بود تا بقیه رو از اطراف زیبای عمارت، بپرونه..
نامجونی که دقیقا پشت پلهها قایم شده بود و اون دو نفر رو دید میزد..
دست هاش از شدت خشمِ دیدن کریس دور و بر سوکجین، مشت شده بودن..
و فکی که جلو داده بود و هیچکس از بادیگاردها ،جرعت نزدیک شدن بهش رو نداشتن!
با نگاه بُرندهای، کتش رو از بادیگارد با خشونت گرفت و متوجه شد که جین بهت زده و توی نگاهش غم دیده میشد..
بین اون دونفر خبرایی بود..
میدونست که چیزی هست ولی مطمئن نبود..
" جین_"
کریس سرش رو بالا آورد و نگاهشو بازم به جین داد..
ولی..
اون دیگه اونجا نبود!
و رئیس وو، دلبر فراریای رو میدید که با قدمای ناهماهنگ پلههای باقی مونده رو با سرعت بالا میره و جگلیون هم پا به پاش، راهنماییش میکنه....
سیلور دویل فراری شده بود و رئیس وو فهمید که نمیتونه به سادگیِ قبل، باهاش ملاقات کنه..
ولی قلبش داشت از شدت نگرانی برای دیدن وضعیت جین، می ایستاد..
چی به روزش اومده بود و چه کسی این بلا رو سر نگاه شرورش آورده بود که با چند لحظه نگاه کردن بهش، تونست اون غم رو حس کنه؟!
سیلور دویل دیگه قابل دسترس نبود و داشت از چیزی رنج میکشید..
رنج میکشید و انگار اجازهی صحبت نداشت..
کسی جلوی دهانش رو گرفته بود و این...
کاملا مشهود بود..
⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕
آنچه پارت بعد خواهید خواند :
(با هیجان بخونیدش*ذوق)
ضربههای محکم چرم مشکی رنگ ، امونش نمیداد تا حتی نفس بکشه..
توی نگاهش خون بود و خون..
" چرا؟.. چرا داری اشک میریزی وقتی میدونی من تمام سعیم رو میکنم تا بهت درد ندم؟.."
" ولی من فقط تحسین تورو میخواستم و وقتی بهم ندادیش از بقیه اینو خواستم مادر جنده!.."
" بازم کون میدم!.. بازم ازت فرار میکنم_"
لگدی که مستقیم روی پهلوش فرود اومد نذاشت ادامه بده..
" حرومزادهها مگه گزارش ندادین که عمارت خالیه و رن تنهاست؟!"
"چی از جونمون میخواین آشغالای حرومی؟.. "
با صدای شلیک مهیب گلوله توی فضای بستهی اتاق، ضربان قلبش کند و با نگاه نگران و ناباوری به جسم خونیِ مقابلش خیره شد!
چشمهای ملتمس مرد به حدسش یقین میداد..
" اومدم دنبالت که باهام به گولو برگردی..بگو که میای.."
⭕⭕⭕🔗⭕⭕⭕
دیدین این پارت چقدر زیاد و شق بود؟*خنده
مواظب باشین خودتونو کور نکنین*قهقه
بای_
⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕
ووت و کامنت نشه فراموش
ووت:۱۲۵💜
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
