" ها؟.. مسترت خوب بفاکت.. میده.. مگه نه؟.. اون لبهای کوچیکتو باز کن.. و بذار انگشتام ازشون استفاده کنن.."
حالا لبهاش جوری با ولع انگشتهای نامجون رو میمکیدن که صدای میک زدنهاش، بلند شده بود..
دلش میخواست کاک رینگ رو بیرون بیاره و خودشو راحت کنه..
نزدیک اوجش بود و نامجون متوجه شده بود..
سرش رو به از پشت به شونهی مستر تکیه داد و گذاشت لبهای درشت پسرعموش ، وقتی خودش داشت انگشتهاشو ساک میزد، به اونم اجازه بده تا گردنش رو مارک کنه..
مکش های عمیق و حس دندونهای تیزی که با بیرحمی پوستش رو میدریدن..
نامجون لالهی گوش الههش رو گزید و انگشتهاش رو انقدر داخل حفره دهانش تو فرستاد تا به لوزه و گلوش ، برسه..
جین با لمس گلوش، ناخوداگاه عق زد و همراه آب آوردن چشمهاش، نفسش برید..
جین با عشوه و اوضاع داغونی، روی انگشتهای بلند نامجون که هر چهارتاشون داخل دهانش بودن، خندید..
یه خندهی مستانه که باعث شد مرد با حرص به حلقش ضربه بزنه و جین بلافاصله گگ کرد و سرفهی بلند و کوتاهی زد..
حس خفگی حین ارضا شدن..
همون چیزی بود که اینبار جین توی قراردادنامه جدیدشون، جلوش تیک زده بود و حالا داشت تجربش میکرد..
با حس گگ شدنش، عضلات مقعدش رو دور دیک پسرعموش که ذره ای بهش رحم نکرده بود، تنگ تر کرد..
برخورد سگگ کمربند که بیدرنگ با هر ضربهی خشونت آمیز بهش برخورد میکرد و مطمئن بود حالا پهلو و باسنش رو حسابی کبود کرده..
کشیده شدن قلادش..
حتی برگشت تا بازم چهرهی جذاب پسرعموش رو نگاه کنه..
گاد!
جوری مرد بزرگتر فک تیزش رو جلو داده بود و با اخم به اتصالشون نگاه میکرد که جین خودش رو حس نکرد..
حتی اون لبهی پیراهنی که بالا آورده به دندون گرفته بود، تا دقیق تر به ضربه هاش خیره بشه..
نامجون چی رو داشت با این همه دقت بررسی میکرد؟
حفرهی متورمی که دیک رو به داخلش جا میداد؟..
" فاک جین.. خیلی زیبایی..خیلی.."
نامجون حالا نگاهش رو از اتصالشون کند و زمانی بهش خیره شد که چشمهای جین رو انقدر نزدیکش دید..
" اعتراف کن.. چقدر.. بد..عاییی.. میخواستیم؟.. اینو.. دوستش.. داری!.."
جین با تخسی گفت..
نفس نداشت ولی میخواست پسرعموش رو با لحنش بکوبه و تا حدی تحقیرش کنه..
" خیلی بد میخواستمت.. من عاشق حفظ کردن بدنتم.. و حالا ببین.. انقدر کثیف و شلخته.. بین بازوهای..منی.."
جین چشمهاش رو روی هم فشرد و با حس هجوم ارگاسم، با ضعف نالید و پاهاش دوباره، به شدت لرزید...
بازم کامش پشت رینگ گیر کرد و باعث شد چشمهاش آب بیوفته..
درد داشت..
و نامجون از قصد نیشخند زد..
" مستر.. کاک_رینگ.."
ولی نامجون به چونهی پسرک چنگی زد و سمت خودش برشگردوند..
خودشم فقط چند ثانیه تا کام شدن فاصله داشت..
پس گردن پسرکش رو چنگ زد و با دیدن اینکه یه دستش، کاملا گردن سفیدش رو کاور و انقدر بزرگتر بود، لب گزید..
فاک_
نزدیک بود!
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
