بکهو ناگهانی از جا نیمخیز شد!
چی میشنید؟!
گنگ کیم؟!
پسرای گنگ کیم؟!
هانیول؟!

" منظور تو.. لی..لی هانیول نیستش؟.. گنگ کیم.. منظورت همون گنگی هستش که تو کره‌س؟.. "

بکهو میشناخت..
از وقتی ریوجین رو دزدیده بودن، دست و پا شکسته از رئیس وو و حرفهاش فهمیده بود اون پسر با موهای سرخ و دلبری که همه‌ی کلاب ازش به عنوان 'سیلور دویل' یاد میکردن، چه کسیه..

که اون روز توی بیمارستان، بخاطر حفاظت از ریوجین تیر خورده بود!
و همیشه براش جای سوال بود که چرا یه دنسر و هرزه‌ی بار باید تا این حد احتیاط کنه و بادیگارد داشته باشه و تازه یکی هم بخواد بدزدتش و به بادیگاردش شلیک کنه!
هنوز تهدیدات اون دو فردی که توی لباس دکتر و پرستار استتار کرده بودن و ریوجین رو با خودشون بردن، تو سرش بود!
ولی..
بکهو نمیدونست که واقعا چه کسی جین رو دزدیده ولی از هویت اصلی جین، باخبر بود..
میدونست اون پسر از خاندان کیم هستش و توی کلاب مخفی شده..
دقیقا نمیدونست به چه دلیلی ولی اینم میدونست که‌ گنگ کیم، با لی هانیول دشمنی دارن!
و حالا ، رن هم اکس همون لی هانیول بود!؟
چقدر پیچیده!!!

" اره.. کیم نامجون و کیم سوکجین، پسرای گنگ کیم هستن.. "

" تو.. تو اونهارو از نزدیک دیدی؟.."

بکهو با شک پرسید..
طوری رن با خیال راحت از اون دو مرد یاد میکرد که انگار واسش مهم نبود و یه خبر خیلی ساده رو داره میده!
درحالی که خبر نداشت همونایی که نام برده، یکی شون ریوجینیه که دوستش بوده و تا یه مدت برای دزدیده شدنش غمگین بوده!

" نه.. پدرم دیده.. ولی من نه.. میگن اون کوچیکه چشمهای زیبا و نقره‌ای رنگی داره.. "

خدای بزرگ!
رن، درباره‌ی سوکجین میدونست با وجود اینکه ندیده بودتش ولی بازم ازش خبر داشت..
همه اینها در صورتی بودن که نمیدونست ریوجینی که انقدر باهاش احساس راحتی میکرده و بهش می‌چسبیده، همونیه که ازش تعریف میکنه!
البته که جین همیشه درمقابل بقیه حتی رن، لنز تیره رنگی روی چشمهای روشنش میکشید تا شناسایی نشه و تک پسر چوی، علم غیب نداشت که بدونه پشت اون لنزها دقیقا چی محافظت میشده!
و این وسط، بکهو هم حق گفتن حقیقت رو نداشت..
این یه دستور از رئیس وو بود و نمیتونست اعتمادش رو زمین بزنه..

" ازت میخوام تا وقتی پدرت از ماموریت برگشت، با من باشی و از جلوی چشمهام محو نشی رن.. باشه؟.."

بکهو احساس خطر میکرد..
هانیول، دشمن هر دو پسرک بود..
هم رن و هم سوکجین..
و باید مراقب می‌بود از اونجایی که طبق گفته‌های رن، هانیول قصد پلیدی داره و این خطرناک بود..
باید از پسرک دلشکسته‌ش مراقبت میکرد و این فعلا اول ماجرا بود...

_____

دوباره ثانیه‌ها برگشتن رو همون مهمونی نفرین شده‌ و مجللی که انگار قصد تموم شدن نداشت..
دوباره همون چهره‌های تکراری ولی احساس‌های خطرناک و هشدار دهنده‌ای که باعث میشد جین خودش رو جایی بالاتر از اینجا حس کنه..
اثر مخدر همچنان روی مغزش و حرکاتش تاثیر میذاشت و حالا یه چیزی بیشتر از رقصیدن میخواست..
یه احساس قوی تر که باهاش به اوج بره و لای پاهاش رو آروم کنه..
آره..
اون همین الانی که با چهره‌ی به ظاهر خونسرد ، به شریک‌های پاچه خوار و پیرشون خیره بود، انگشت‌های سفید و باریکش که رد داغی از خودش به جا میذاشتن، روی رون پسرعموش می‌چرخید..
دروغ بود اگه میگفت این صحنه براش تداعی خاطرات قبل از فرارش نیست..
دروغ بود اگه میگفت با همین ذهن بفاک رفته از مخدرش، صحنه‌های محوی از همین کاناپه و لمیدنش کنار پسرعموش رو به یاد نمیاره..
تاریخ و ساعتها براش تکرار میشدن، جوری که حتی الان مطمئن بود یه جایی بین گذشته‌های نچندان دورش، میتونه همین دستهایی که با یاقوت سرخ زینت داده شده بودن و روی پاهای نامجون شیطونی میکنه رو ، به یاد بیاره..
ویبره‌های کوتاه و بلند درونش ادامه داشت و از عذابش کم نمیکرد و باعث میشد با هربار لرزیدن دیواره‌های نرم و زخمی شده از خشونتش، قوس بگیره و مقابل چشمهای حریص پسر عموش نامحسوس دلبری کنه..
نمیتونست تحملش کنه..
بخصوص عضوش که حالا متورم شده و نیاز به دستمالی شدن داشت..
نفسش تو گلوش گیر کرد وقتی دست نامجون رو جایی بین کمربند و کش لباس زیرش حس کرد..
هزارتا چشم روشون بود و خدا میدونست پدرشم همین اطرافه یا نه!
انگشتهاش، رون نامجونی که با چهره‌ی بیتفاوت مشغول صحبت با سهامدار اصلی شرکتشون بود، به چنگ گرفت..
چون همین حالا میتونست برخورد انگشتر زمرد مرد رو، که از قصد سنگ سخت و گرانبهاش رو به حفره‌ی لعنت شده و ریتمیک از ویبره‌ها می‌مالید، حس کنه..

⭕ Silver Devil ⭕Where stories live. Discover now