" اونجارو ببین!.."
دنیل ، درحالی که کنار دوست چندین سالهش نامجون ایستاده بود، زمزمه کرد..
مرد بزرگتر سرش رو بالا اورد و قبل اینکه نگاه سبز رنگ دوستش رو طی کنه، مایع طلایی رنگ توی لیوانش رو سر کشید و لبهاش رو بخاطر طعم گس و تقریبا زنندهش، گزید..
دنیل به ورود چهار نفر اشاره کرده بود..
چهار نفر از مهم ترین مهمونهایی که نامجون چشم انتظار بود تا هرچه زودتر خودشون رو برسونن و حالا مقابل چشمهاش، وارد سالن شدن و جلو اومدن..
شهرت رئیس وو انقدری بود که افراد تقریبا زیادی توی سئول اون رو بشناسن و براش دولا راست بشن..
اولین نفر ، وزیر یکی از تجارتخانههای بزرگ چین بود که سراغ رئیس وویی که تازه به همراه دو مرد و یک زن وارد مهمانی شده بود؛ رفت و ابراز خوشحالی کرد..
و زمانی که هر چهار نفر از بین مهمونهای زیادی رد میشدن تا به صدر مجلس برسن؛ پسرک مو صورتی بود که نگاهش رو به اطراف میچرخوند و برخلاف بقیه که افراد شیک پوش و مهمی رو دید میزدن، توجهش به معماری خاص و کلاسیک سالن جلب شد..
نورهای طلایی و پردههای مشکی رنگ و بلندی که به کنار کشیده شده بودن به خوبی سالن رو روشن کرده بود..
حتی سقف آینه کاری شده و طاقهای بلندی که با ستونهای کندهکاری شده، همخونی داشتن و پلههای مرمری که هیچکس اجازهی بالا رفتن ازشون رو نداشت و توسط چندین بادیگارد گردن کلفت محافظت میشد..
چشمهای تیزبین نامجون، از جایی بین تاریکی و هالههای ضعیف هالوژنهای ستونی که بهش تکیه زده بود، مستقیم روی اون افراد زوم شده بود..
کریس وو کت و شلوار بنفش رنگ و رسمیای به تن کرده بود که چشم هر بیننده رو به خودش جذب میکرد..
رنگ بنفشی که مایل به ارغوانی بود، جوری بین هزاران رنگ تیره، جلب توجه میکرد که اکثر مهمونها رئیس وو رو بخاطر انتخاب استایل و همچنین موهای بسته شده با کش و عینک فریم طلایی رنگش، تحسین میکردن..
البته..
نباید زنی که هم قدم رئیس وو از بین چشم ها میگذشت و پاشنهی کفش کریستالیش رو به زمین مرمری میکوبید، فراموش کرد..
موهای پریشون و پرکلاغی رنگش؛ چشمهای کشیده و پوست تقریبا تیره رنگش، نامجون رو به یاد هواسای قدیم مینداخت..
همون هواسایی که در نبود سولگی، ازش میخواست به اتاقش بیاد و روی تختش بخوابه..
همون هواسایی که کمکش کرد به این مرحله برسه و یادش داد چطور با هک کردن، سیستم های دولتی رو دور بزنه..
هواسا اینجا بود و مثل باقی افراد دیگه، ناجون روی تکتک حرکاتش حساس بود..
" به سوکجین بگو حاضر باشن.. وقت تنگه.."
دنیل بلافاصله از رئیسش اطاعت کرد و چند قدم عقب کشید تا مقدمات رو آماده کنه..
امشب قرار بود همه بفهمن، گنج کوچولوی چشم نقرهای که چند هفته ، هیچ خبری ازش دردسترس نبود، چه کسیه..
کسی که نامجون تونسته بود با زور از گولو بیرون بکشتش و دردی رو بهش بده که هربار بعد از دور زدنش بهش میداده..
جایی که ایستاده بودن، لبهی پرتگاهی بود که روان مریض نامجون طراحیش کرده بود و زیبایی و دلبریای که سوکجین بیاختیار از نانسی به ارث برده بود، اجازهی فاصله گرفتن از این پرتگاه رو به جفتشون نمیداد..
لبهی پرتگاهی که فقط یک قدم تا سقوط باقی گذاشته بود و نامجون بهتر از هرکسی این رو میدونست که ته این سقوط، نه تنها معجزهی پروازی رو با خودش به همراه نداره بلکه سراسر تباهی و مرگه..
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
