" بیرحم!.."
جین زیر لب خطاب به نامجون زمزمه کرد و صدای موسیقی چندان نذاشت هواسا چیزی بفهمه..
وقتی هواسا حالش رو پرسید و نامجون با حالت نمایشی پهلوی دلبرش رو به آرومی گرفت و کمرش رو صاف کرد، از خودش حالش به هم خورد..
تازه امشب اولش بود و قرار بود بیشتر از اینها حقارت خودش رو به چشم ببینه و دم نزنه..
فعلا اولش بود..
اول تمام رنجها..
اول تمام عذاب هایی که قرار بود تحمل کنه و دم نزنه..
باتلاقی که درست شده بود، گناهکار اصلیش خودش بود و حالا ' فعلا ' جز پذیرفتن این وضعیت چارهای نداشت..
به آغوش پسرعموش از پشت تکیه داد و نامجون هم به نرمی پهلوش رو گرفت و نوازشش کرد..
" همه چی خوب پیش میره؟.."
نامجون در گوشش با پوزخند زمزمه کرد و انگشتهاش به آرومی فاصله کمربند و پهلوی آفرودیت رو رد ، و به باسنش رسید..
نامحسوس و در خفا، جوری که بهشون کسی دید نداشته باشه، به آرومی چنگش زد و چشمهای وحشیش از فاصلهی نزدیکی، به چرمی که دور گردن پسرک بسته و زیر یقهی پیراهنش مخفی شده بود، چشم دوخت..
یه قسمت خیلی کوچیک ازش به چشم میخورد که فقط نامجون میتونست ببینه و همین باعث میشد دلش بخواد جین رو به ستون پشت سرش بکوبه و جلوی همه مهمونها از بدنش استفاده کنه!..
" نامجون_"
" هیششش.. میدونی وقتی هنوز یه ساعتم از ویبرهها توی حفرت نگذشته و انقدر محتاج صدامو زمزمه میکنی، چقدر دلم میخواد ترتیبت رو بدم؟.. تو که نمیخوای به سرم بزنه و همینجا اون بوت لعنتیت رو زیر خودم داغون کنم؟.. هوم؟.."
جین آب دهانش رو قورت داد..
حرفهای کثیف پسرعموش توی گوشش میپیچید درحالی که رایحهی عطر تلخش با سیگاری که چند دقیقه پیش دود کرده بود، به مشامش میرسید..
حتی بوی شامپاین سرخ رنگ، از جایی بین لبهاش به گوشش برخورد میکرد و باعث میشد دیکش اون پایین تکون دردناکی بخوره و زیر لب نالهی خیلی کمجونی بکنه..
نامجون با شنیدن نالهی دلبر، تکخندی زد و چند سانت ازش فاصله گرفت چون نگاه تهایل داشت سوراخش میکرد و باید احتیاط میکرد!
فقط چند ثانیه لازم بود که جین سرش رو بالا بیاره و همزمان با عقب فرستادن موهای پرکلاغی و پریشونش به عقب، با مردی که دلتنگش بود چشم تو چشم شد..
مردی که از همین فاصله هم رنگ ارغوانی کت و برق گردنبند گرانبهاش به چشم جین چنگ انداخت..
رئیس وو..
جایی بین ستونهای سالن بین مهمونهای سرخوش گم شده بود و جوری با حسرت نگاهش میکرد که باعث شد جین با ضعف دست پسرعموش رو که روی پهلوش جا خشک کرده بود چنگ بزنه و انگشتر یاقوتش، ناخوداگاه به انگشتر زمرد نامجون برخورد کنه..
حتی نامجون هم رد نگاه مبهوت جین رو گرفت و به کریس وو رسید..
رنگ نگاه رئیس وو به جین، براش ناشناخته و خطرناک بود..
بله!
خطرناک!
پوزخند محوی زد و وقتی مطمئن شد هواسا و تهایل بازم درگوشی حرف میزنن و حواسشون نیست، جین رو از پشت بیشتر به عضلات سینهش چسبوند و مقابل چشمهای کریس، تو گردن بلند و سفید دلبرش نفس کوتاه و لذت بخشی کشید..
سوکجین مالِ خودش بود و نامجون نمیذاشت حتی یک لحظه هم کسی با حسرت و یا هر کوفت دیگهای به دلبرش خیره بشه..
نه..
سوکجین تو قفس خودش زندانی بود و قرار نبود هیچ کجا بره..
حتی وقتی که نامجون دوباره با ویبره های کوتاه و بلندی، به دیواره های پسر توی آغوشش فاز ریمتیکی وارد کرد و جین تو بغلش به خودش پیچ و تابی از بیقراری داد، باعث نشد کریس از اون فاصله، نگاه ازش بگیره و فقط جیمین بود که در فاصلهی کوتاهی ، قطره اشک کوچیک و سمجی که روی نیم رخ رئیس وو خط انداخت رو دید و دَم نزد..
مطمئنا هیچکس به اندازه کریس وو، امشب عذاب محض نمیکشید و خدا میدونست که توی دلش چی میگذره و چه غوغایی به پا شده.......
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
