" هی نایتمر تمومش کن!!.. گفتم تمومش کن!.. نایتمر بهت دستور میدم عقب بکشی!!.."
سوکجین درحالی که نگرانی به جونش افتاده بود با صدای بلندی سر حیوون سیاه و خالدار، عربده میزد تا دامن هواسایی که حالا با آروارههاش قسمتیش رو پاره کرده بود، ول کنه!
مهمونها که حالا تا حدی از شوک بیرون اومده بودن و بعضیا دوباره به ادامه جشن میپرداختن، با همهمهی جگلیون دوباره نظرشون جلب شد و بعضی از زنهایی که دور جین و خانوادش ایستاده بودن با ترس عقب کشیدن و جیغ جیغ کردن!
حتی نامجون سرعتش رو زیاد کرد تا به جین برسه و بادیگارد ها هم قدم تند کردن..
هواسا با خونسردی سعی میکرد دامنش رو از دهان حیوون بیرون بکشه و همین که نایتمر صدای صاحب دومش رو شنید؛ بلافاصله پارچه مشکی رو ول کرد ولی همچنان با اخمهای تو هم، سمت زن خرخر میکرد و از پایین با نشون دادن دندونهاش تهدیدش میکرد!
" اوه متاسفم!.. واقعا متاسفم هواسا.. "
جین کوتاه معذرت خواهی کرد و با خشم، نگاهی به نایتمر انداخت تا نشون بده بعدا به حسابش میرسه!
نفرت نایتمر و هواسا انگار قرار نبود به این زودی فراموش بشه!
" تو زنده ای.. و سالم.. درسته سوکجین؟.."
هواسا وقتی شونههای پهن پسرکِ قدیمی رو توی دستهاش گرفت؛ زمزمه کرد و نگاه دلسوزش رو بهش دوخت..
نانسی رو تو نگاه جین میدید..
همون تیلههای آشنای دوست عزیزش که زود ترکشون کرد..
جین بازتاب زیباها و چهرهی الهه مانند مادرش بود..
" درسته.. تو هم سالمی و همین مهمه.. "
به طرز عجیبی ویبرههای دستگاه داخل حفرهش آروم تر شده بودن و جین میتونست خشک شدن دونههای ریز عرق رو، روی پیشونی و شقیقههاش حس کنه..
نامجون حالا پشت سرش ایستاده بود..
جین میتونست حسش کنه..
لازم نبود به عقب بچرخه..
از عطرش شناخته بود..
اون عطر تلخ و زننده که حکم رایحهی مرگ و نفرت رو برای جین تدایی میکرد..
رایحهی نفرت و مرگ...
" تو مارو خیلی ترسوندی پسر.. منو تهایل خیلی دنبالت بودیم.. حتی کریس.. "
تهایل هم پشت هواسا ایستاده بود..
مهمونی برقرار بود ولی نامجون هنوز سومین سورپرایزش رو به زبون نیاورده بود..
حرف از کریس شد و ناخوداگاه جین نگاهش رنگ غم و تاریکی گرفت..
دلش برای افراد کلاب تنگ شده بود..
برای گولو و آزادیش..
هر چی که بود، هرچقدر که نامجون با هرزه بودن و تن فروشیش اون رو متهم و تحقیر میکرد، ولی جین بازم میخواست به عقب برگرده..
جایی که فرار کرده بود و خود واقعیش بود..
" رئیس وو!.. جیمین و شوگا!؟.. رن.. بکهو.. اونا خوبن؟.. خیلی دلم میخواست سراغی ازشون داشته باشم ولی ن_"
با ویبرهی سنگینی که دیوارههای حفرهش ناخوداگاه تحمل کردن، زانوهاش لرزید و چنگی به بازوی لخت هواسا زد تا زمین نیوفته!
فاک!
مطمئنا نامجون از قصد جلوی حرف زدنش رو گرفته و با اون ریموت فاکی داشت بدجور کنترلش میکرد!
جوری که نفسش میبرید و سفت شدن دیکش رو با هر ضربهی ویبره ها حس میکرد..
بدبختانه یه کاک رینگ تنگ هم دورش بسته شده و اجازهی کام شدن رو بهش نمیداد..
شاید تا حدی پریکام سعی در خیس کردن باکسرش رو داشت ولی جین از بابت اینکه نمیتونه خودش رو لمس کنه و تو نیاز و تحریک شدگی دست و پا میزد، براش عذاب آورتر بود..
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
