پسرک با پیچیده شدن بوی عجیب و تیزی، پلکهاش لرزیدن..
مغزش داشت از حالت خواب رفتگی، بیرون کشیده میشد و سعی در پردازش اطرافش داشت..
بوی زنندهی رنگ به مشامش رسیده بود و صدای دینگ دینگِ زده شدن رمز که نامجون برای بیرون آوردن قرارداد از کشوی میزکارش، فشرده بودتش..
تازه متوجهی درد کمی که توی قسمتی از دستش میپیچید شد..
دستی که توسط نایتمر گزیده شده بود و حالا بخاطر نبود مخدر بازم درد رو به رخش میکشید..
چشمهاش رو با بیحالی باز کرد..
میدونست تو اتاق پسرعموشه..
از پردههای کشیده شده و پنجرهی بلند تشخیص داده بود..
از کاغذ دیواری خاکستری و مُردهای که با روتختی ست شده بود..
گردن چرخوند..
چشمهاش خمار نبودن و واضح همه چیز رو درک میکرد..
سوکجین بلافاصله که از خواب بیدار میشد، متوجهی اطرافش میشد..
تبش از دو شب پیش پایین اومده بود..
دیگه فین فین نمیکرد و انگار سرماخودگیش، با قرص هایی که نامجون دیشب با زور به خوردش داده بود، بهتر شده..
" خوبه.. بیداری.."
نامجون بود که با دیدنش از پشت میزش کنار اومد ، درحالی که توی دستش، دوباره همون قوطی حلبی و زیبا به چشم میخورد..
قوطیای که از آلیاژ های نازک شده درست شده و طرح و نقاشی زیبایی از الههی آفرودیت روش به چشم میخورد..
همون قوطیای که روز اول ، داخلش پر از پودر سفید و بلوری رنگ از فرمول کریس وو بود..
" تو دلت یه تغییر کوچیک نمیخواد؟.."
نایتمر وقتی متوجه شد دومین صاحب زیبا و مغرورش چشم باز کرده و روی تخت نیم خیز شده، روی دست و پاهاش بلند شد تا ببینتش..
جین یه یک چیز رو درباره نایتمر نمیدونست..
اینکه اون حیوون با توجه به نژادش، وابستهی صاحبش میشه حتی اگه صاحبش بدترین آدم روی کرهی خاکی باشه و کتکشون بزنه..
حتی اگه با نقرهفام های زیبا، تهدید بشه و یا زخم زبون بشنوه..
" تغییر؟.."
سوکجین به تاج تخت تکیه داد و ابریشمی که از روی سر شونهش لیز خورده بود رو پایین تر کشید و اهمیتی به نگاه پسرعموش نداد..
نامجونم انتظار نداشت سوکجین سعی در پوشوندن جسم دلبرانهش در مقابلش داشته باشه..
این خاصیتش بود..
در هر حال، سوکجین تلاشی برای حیا نمیکرد و بدتر خودش باعث میشد به خطر بیوفته!
" آره.. تصمیم گرفتم ظاهری که قبلا داشتی رو بهت برگردونم.. تو قرار برگردی و دوباره همون سوکجینی بشی که قدم به قدم توی این عمارت دلبری میکرد.. پس.. لازم دیدم بعضی چیزها رو بهت برگردونم و بعضی چیزهارو هم بهت اضافه کنم.."
نامجون درحالی که با در قوطی مستطیل شکل و زیبا، بازی میکرد توضیح داد..
سوکجین اخم باریکی از حرفهای پسرعموش کرد..
نگاه تیزبینش روی نامجون بود و با اخمهای تو هم رفته بهش خیره بود..
نمیدونست نامجون چه خوابی براش دیده!
هنوز دهن باز نکرده بود که نایتمر بخاطر نگاههای خطرناک و تیزِ سوکجین که بدون پلک زدن با خشم به نامجون خیره بود، زیر لب خِرخِری کرد تا نشون بده، محافظت از نامجون حتی دربرابر نگاه هم، به عهدهشه!
هرچی باشه صاحب اولش تو الویت بود..
سوکجین نگاهش رو به جگلیون کنار دستش که پایین تخت بهش خیره بود داد..
هنوز باهاش احساس خوبی نداشت..
برای همین خیره بهش، به یاد گزیده شدنش، دست پانسمان شدهش رو لمس کرد و نامجونم حدس زد که درد دست پسرکش بلند شده..
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
