__
خبری از رنگهای قرمز نبود..
درد جایگاهش رو از دست داده بود، حالایی که پسرک با روب ابریشمی یاسی رنگی، بین ملحفههای خاکستری و مشکی رنگِ تخت پیچیده شده بود..
چشمهای خستهش؛ بعد از مدت طولانی حالا به خودشون آرامش رو هدیه داده بودن و جسم رنج دیدهای که همچنان پانسمانهایی به خودشون دیده بودن، روی تخت کینگ سایز درازکشیده بود..
افکارِ پریشونش برای لحظهای، خالی از تفکر بود..
خالی از تاریکی و بخت شومی که سایهش یک لحظه هم دست از سرش برنمیداشت..
خالی از فریادهای پسرعموی زورگو و حیوون وحشیای که میل به دریدنش رو داره..
خالی از تصاویر شیطان و نقاشیهای سرخ و تاریکی که از توهمات مخدر بود..
نامجون وقتی به اتاقش برگشته بود که پسرک دلبر رو، روی تخت خودش که به خواب عمیقی فرو رفته بود، دید و با نهایت آهستگی، سعی کرده بود کاور های پوشاک و جعبههای متعدد رو همراه دنیل به داخل اتاقش و گوشهای قرار بده..
دنیل هم سوکجین رو دیده بود..
با تیلههای سبز رنگش به پسرکی که مدت طولانیای رو توی رد رومِ رئیس کیم، حبس شده بود، زیر نظر گرفت ولی وقتی به خودش اومد و چشم از الههی خوابیده گرفت، که نامجون به شونهش ضربه زد و ازش خواست تا اتاقش رو ترک کنه..
نامجون میدونست سوکجین از وقتی پاش به رد روم باز شده، خواب راحتی نداشته..
و حتی وقتی دیشب، دم دمهای صبح از قبرستون برگشته بودن، سوکجین فقط ازش تقاضا داشت جایی باشه که هیچ نور سرخ رنگی اذیتش نکنه..
طوری که اون پسرک با مردمکهای نقرهایش این مدت فقط قرمزی مطلق رو دیده بود، خسته و کلافه کننده به نظر میرسید و همین باعث شد که نامجون پاپیچ نشه و اجازه بده توی همین اتاق، یعنی اتاق شخصیِ خودش که کتابخونهش به رد روم و اتاقک اسلحه باز میشد، به خواب بره..
وقت از خیره شدن به آفرودیت گذشته بود..
حالایی که تو یه دستش فرچهی کوچیک رنگ، و تو دست دیگهش، کاسهای بود که رنگهای مورد نظرش رو طبق چیزی که آموزش دیده بود، مخلوط میکرد..
حتی جگلیونِ تیره رنگ، پایین تخت کینگ سایز، جایی که سوکجین خوابیده بود روی دست و پاهاش دراز کشیده و هر از چند گاهی چشمهای طلایی رنگش باز میشد و به اطراف اتاق میچرخید..
وقتی طی یه دستور از صاحب اصلیش به سگِ بخت برگشتهی هواسا حمله و خونش رو ریخته بود، تونسته بود دوباره رضایت صاحبش رو جلب کنه و نامجون هم فعلا قضیهی گاز گرفتنِ دستِ سوکجین رو از ذهنش کمرنگ تر کرده بود..
" اوه شت!.. بخیهها؟!.."
نامجون وقتی بخیههایی که خودش روی مچ دست سوکجین زده بود، به یاد آورد، زیر لب با خودش زمزمه کرد..
باید بهشون رسیدگی میکرد..
همراه با وسایلی که توی دستهاش بود، از سرویس مستر اتاقش بیرون اومد..
نایتمر با حس کردنِ بوی صاحبش که قدم به قدم نزدیک تر میشد، ناخوداگاه نیمخیز شد و از پایین بهش خیره بود تا دستور بگیره..
نامجون انگشت اشارهش رو روی بینیش گذاشت و به ارومی ' هیششش ' زیرلب گفت و باعث شد نایتمر دوباره به عقب برگرده و همون طور که نامجون ازش خواسته بود، از جسمی که روی تخت بخواب رفته بود محافظت کنه..
نامجون بار دیگه مایع مشکی شدهی داخل کاسه رو هم زد و روی میز آرایشی اتاقش گذاشت..
اینبار سمت میزکارش که محیطش با چند پله از بخش تخت و میز آرایشی جدا میشد، رفت و در کشو رو با وارد کردن رمز باز کرد..
قرارداد نامهی جدیدی که چند روز پیش برای سوکجین آماده کرده بود، بیرون آورد و روی میزش گذاشت..
وقتش بود تا تغییرش بدن..
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
