" بک..بکهو!.."
با صدای آشنایی که به گوشش خورد، بلافاصله کنترل هدایت موتوری که خیلی آهسته به سمت پرچینهای خونش حرکت میکرد ولی حواسش جای دیگهای بود، از دستش خارج شد!
سرش رو با ضرب، سمت صدا چرخوند و با دیدن رن که تو پالتوی تِدی و سفید رنگی گم شده بود و سرش رو با کلاه همون تدی پشمی و کیوتش پوشونده بود، هدایت موتورش رو به دست اجدادش سپرد و محو اون شد!
" اوه بِپا بِپا پسر!!.."
رن با دیدن بکهویی که حواسش تماما روی خودش جلب و موتور راست به سمت نابودی میرفت، با صدای بلندی اعلام کرد و با دستهاش به صورت هیستریک و استرسی ای، به روبهروی موتور اشاره کرد و خودشم بدو بدو سمتش رفت!!
ولی وقتی بکهو به خودش اومد و چشم از اون پسرک درخشان و کیوتی که جلوی در خونش داشت به سمتش میدوید؛ گرفت که دیگه دیر شده بود..
ترمزش دیر گرفته شد و حالا موتور با صدای بدی به پرچینهای ورودی خونش برخورد و قسمتیش رو شکست و باعث شد خودشم همراه با موتور چپ شدهش، به زمین فرود بیاد!
مرد بزرگتر بخاطر افتادنِ قسمتی از موتور روی رونش، نالید ولی دردش اونقدر عمیق و عذاب آور نبود..
در حد یه شوک کوچیک، دردش اومد و هیچ آسیبی بهش نزده بود..
البته..
اون موتور لعنت شده بهش آسیب نزده بود ولی این استایل رن و این طور دیدنش با چشمهای نگران، باعث آسیب دیدگیش میشد!
" اوه خدای من بکهو!!.. تو حالت خوبه؟.. چه بلایی سرت اومد!؟.. جاییت نشکسته؟.."
رن با ترس و چشمهای درشت شدهش بهش رسید و درحالی که سعی میکرد موتور مشکی رنگ و سنگین رو از روی پاهای بکهویی که روی زمین افتاده برداره، میپرسید..
" خوب..خوبم.. تو.. اینجا چیکار میکنی!؟.."
بکهو خودش رو از زیر قسمتی از موتور کنار کشید و بخاطر نشستنش روی زمین سردی که با برف پوشیده شده بود، باسنش خیس شد..
" من.. من منتظرت بودم اینجا.. بک.. جاییت درد نمیکنه؟.. بیا بریم بیمارستان.."
رن انقدری نگران شده بود که حواسش نبود که اسم بکهو رو به صورت نیک نیم گفته و همین چهرهی مضطرب و زیبایی که لبهاش با برق لب صورتی رنگی پوشیده و جلوی چشمهای دلتنگ بکهو تکون میخوردن، باعث میشد به سر مرد بزرگتر بزنه و همینجا روی همین زمین برفی و سفید، خَمش کنه!
" من ماشین آوردم.. بلند شو بریم بیمارستان.. شاید شکسته باشه.."
" من خوبم رن.. واقعا میگم.. موتور سرعتی نداشت.. تازه من ناسلامتی بادیگاردم نباید با این چیزا سریع صدمه ببینم!.."
بکهو با لحن شوخِ همیشگیش، گفت تا رن بیشتر از این مضطرب نشه و چشمهاش دوباره پسرک اصیل زاده رو دید میزد..
رن اخم نازکی کرد و خودشم کنار بکهو روی زانوهاش، بین برفها نشست و اهمیتی به خیس شدن شلوارش نداد..
دستش رو به آهستگی به رون پای بکهو رسوند و لمسش کرد..
جایی که موتور افتاده بود..
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
