هر دو مرد کاملا فراموش کرده بودن که رئیس وو برای چه کاری از کشور خارج شده بود و حالا از مسافرت برگشته!
بخاطر شهوتی که وجودشون رو درگیر کرده بود، کاملا ذهنشون از پیدا شدن و یا نشدنِ ریوجین، خاموش بود..

" گاد!.. حداقل جلوی پدرش یکم شرف داشته باش مین شوگا!.."

کریس، وقتی با بی‌حوصلگی و صدای بلندی غر زد که شوگا هیس طولانی ای از لذت گگ کردنِ دوست پسر مو صورتیش کشید..
و درحالی که لیوان تو دستش بود، جرعه‌ی دیگه ای نوشید و به سمت میز بیلیاردش رفت..
خب..
اون یه پدر نمونه بود که فعلا خبر نداشت که جیمین و شوگا، روی این میز بیلیارد گرون و تشریفاتیش هم، برنامه‌هایی داشتن!
لیوان پایه بلندش رو که هنوز تا نیمه پر بود، روی میز مستطیل بزرگ و سبز رنگ گذاشت و چوب مخصوص بیلیارد که بلند و نازک بود رو ، از گوشه‌ی سالن به دست گرفت..
توپ‌های رنگی دقیقا وسط زمین سبز رنگ با نظم مثلثی شکلی چیده شده بودن..
انگار که اتاق کارش رو خدمتکارها، مرتب کرده بودن..

سر چوب بلند رو با بی‌حوصلگی تراشید و در همین حینی که به پسرش و شوگا، با اومدنش به بخش دیگه‌ای از اتاقش، اجازه‌ی خلوت کردن داده بود، نگاهش رو دور اتاقش چرخوند..

چشمهای تیزبینش از پشت عینک، برق زدن جسمی رو از جایی زیر کاناپه‌های راحتی وسط اتاقش تشخیص داد..
اخم باریکی کرد..
چوب رو محکم‌تر به دست گرفت..
چشمش به اون جسم درخشنده بود..
میتونست تشخیصش بده..
اون ماسک نقره‌ای رنگ با نگین‌های درخشانی که زیباییش اون رو به یاد سوکجین مینداخت..
حالا جایی بین دو کاناپه و روی زمین قایم شده بود و اگه نور لوستر بهش برخورد نمیکرد، ابدا نمیفهمید چه چیزی اونجاست..

کریس، فقط با خنده‌ی بلندی که از سر دلتنگی و سردرگمیِ قلبش بود، با حالت جنون واری به موهای بلندش که دیگه با کش بسته نشده و آزادانه پشت گردنش رها شده بود، چنگی زد و به عقب فرستادشون..
اهمیتی نمیداد شوگایی که تازه به کام رسیده بود، با چشمهای گیج بهش خیره شده و یا جیمین سرش رو از زیر میز بیرون آورده و نگاهش میکنه!
مهم نبود‌.‌.
چون کریس داشت حس میکرد این چند وقت بیش از حد بی‌قرار و خسته‌س..

با حرص لب گزید و چشمهای نافذش روی مهره‌های رنگیِ بیلیارد زوم شد..
خم شد و چوبش رو روبه‌روی توپ‌های منظم چیده شده، تنظیم کرد...
با یه حرکت، درحالی که یه چشمش روی برق زدن‌های دلبرانه‌ی اون ماسک بود و یه چشم دیگه‌ش روی گوی‌ها، دستش رو تکون داد و انقدر محکم به اولین گوی سفید ضربه زد که صدای گوی‌های دیگه که به شدت با هم برخورد کردن، به گوش جیمین و شوگا هم رسید و تنشون رو لرزوند!

کریس دلش میخواست که بتونه فریاد بزنه..
اینکه هیچکس حواسش بهش نبود و نمیدیدن تو چه عذاب لعنت شده ای دست و پا میزنه..
اینکه یادش میومد، شبی که جین فوق العاده های بود و بدون اینکه بفهمه، باهاش تو همین اتاق خوابید و فرداش جوری غیب شد که وجودش رو به آتیش کشید..
اینکه یادش میومد، همون شب سوکجین بعد از اینکه خوب دور میله رقصیده بود و باسنش رو برای غریبه‌ها تکون داده بود، به اتاقش اومد، و ماسکش رو دراورد و مقابل چشمهاش، به زمین انداخته بود..
اینکه روی پاهاش نشست و وادارش کرد بفاکش بده و براش دلبری کرد تا به خواسته‌هاش برسه..
خواسته‌ی سوکجین اون شب این بود که بکهو دوباره به پُستش برگرده چون بادیگاردی که بجای بکهو براش گرفته بود، متوجه شده بود که دلبر کلابش، یواشکی معتاد شده..
معتادِ فرمولی که خود کریس ساخته بود و سوکجین اون شب بدنش رو پیشکش رئیس وو کرد تا بکهو بگرده و دیگه ادواردی نباشه که اعتیادش رو به کریس لو بده..
کریس همه این هارو میدونست..
هربار بهشون فکر میکرد و میخواست همه چیز رو از عصبانیت به درک بفرسته..
از خودش ناراحت بود..
از سوکجین..
از هواسا..
از جیمین..

ضربه‌های بعدی به گوی‌ها، اتقدر وحشیانه و عصبی بودن که شوگا با بهت سریع عضو خوابیده‌ش رو، داخل باکسرش چپوند و جینش رو بالا کشید..

" جلوش رو بگیر.. خدای من!.. کریس!.."

این جیمین بود که با صدای بغض آلود پدر خوانده‌ش رو صدا میزد و از شوگا میخواست که آرومش کنه..
صدای شکسته شدنِ همون لیوانی که تا دقایق قبل روی میز بیلیارد بود، بخاطر ضربه‌های گوی‌های رنگی که به اطرافِ میز میچرخیدن و لیز میخوردن، بلند شد..
انگار گوی‌ها به اون لیوان و ویسکیِ داخلش هم رحم نکرده بود و همین جیمین رو به وحشت وادار میکرد!
داخل اون مستطیل سبز رنگ، گوی ها به هم برخورد میکردن و از شدت ضربه لب پر میشدن..
انگار جنگی که افکار کریس رو دربر گرفته بود، به میز هم سرایت کرده بود!

" جرعت نکن که جلو بیای!.. "

کریس با صدای بلندی سر مرد مو سفید، فریاد زد و انقدر ناگهانی با دیدن ماسک به هم ریخته بود که خودشم باورش نمیشد!
انگار منتظر یه تلنگر بود..
چوب بلند رو، بعد از ضربه‌های قدرتمندی که باعث شده بودن توپ‌ها از میز به اطراف پرت بشن، به کناری انداخت..
شوگا نفس درمونده‌ای کشید و چرخید تا به جیمین نگاه کنه..
جیمین که تازه به خودش اومده بود، با چشمهایی که روبه اشکی شدن میرفت، به پدرش خیره بود و روی زانوهای لرزونش بلند شد و به میز تکیه زد..
البته که جیمین همین حالا با دیدن این اوضاع، متوجه شده بود که خبری از ریوجین نشده..
و این جنون از کریس، بخاطر همین شکست بود..

" جرعت نکنین ازش بپرسید.. آره.. شما لعنت شده ها هم دوباره به فکرِ بفاک دادن هم باشین!.. "

رئیس وو درحالی که پاهاش رو روی خوده شیشه‌ها و مقداری از مایع ویسکی ریخته شده، برمیداشت، سمت مرد های روبه روش فریاد زد و بلافاصله بعد از تنه‌ی محکمی که به شوگا زد، مقابل چشمهای هر دوشون از اتاقش خارج و درو با شدت کوبید..
اوضاع خوبی نبود..
اصلا اوضاع کلاب، بعد از رفتن ریوجین جالب نبود..
شاید بهتر بود بگیم، اوضاع قلبِ رئیسِ کلاب، بعد از گم شدنِ ستاره‌ی کلابش، جالب نبود...

⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕

سلام قشنگا *ذوق کردن
خوبید؟
همه هستین دیگه؟
منتظرش بودین؟
خب من اینجام که دویل رو ادامه بدیم و حالمم خیلی بهتره..
ممنون از بچه‌هایی که اومدن پی‌وی و حواسشون بهم بود❤️
این پارت شرط نداره ولی من تو گروه و واتپد هستم تا ریپ بکنم نظراتتون رو..

⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕

ووت و کامنت نشه فراموششش💜❤
یه دور چک کنید اگه پارتی رو ووت ندادین دوباره ووت بدین💜 بزارین ووت همه پارت ها به ۱۳۰ تا برسه💜

راستیی کاور بوک جدیدو دوست دارید😁؟

⭕ Silver Devil ⭕Donde viven las historias. Descúbrelo ahora