در اتاقش رو باز کرد و درحالی که بارونی بلند و مشکیش رو درمیاورد، چشم چرخوند و شوگا رو پشت میزش درحالی که روی صندلیش نشسته بود دید!
اخم نازکی کرد و متوجه شد که شوگا سریع خودش رو جمع و جور کرد و دستپاچه به نظر میرسید!؟
" اوه!.. رئی..رئیس.. انقدر ز_ود اومدین؟!.."
پسر کله برفی که حالا رشته موهای چتری و براقش توی صورتش ریخته و لایهی نازکی از عرق روی پیشونیش نشسته بود، با تعجبی که مشکوک میزد، زمزمه کرد..
" واقعا؟.. "
کریس جواب داد و از قصد جوری وانمود کرد که مشکوک بودن حرکات و اوضاع شوگا براش چندان مهم نیست..
بارونیش رو روی رخت آویز گوشهی اتاقش آویزون کرد و سمت بار رفت..
یه بطری ویسکی با درصد الکل پایین بیرون کشید و متوجهی نصف بودنِ مایعش شد!
انگار این چند روز جیمین و شوگا حسابی از نبودش استفاده کرده بودن!
" جیمین کجاست؟!.."
درحالی که چوب پنبهی بطریش رو با صدای پاپ مانندی باز میکرد و مایع طلایی رنگش رو داخل لیوان پایه بلندی خالی میکرد، پرسید و از گوشهی چشم به شوگایی که گوشهی لب پایینش رو گزیده و به زیر میزش نامحسوس نگاه میکرد؛ خیره شد..
" ها..هاع؟!.. عا..آره!.. باید همین اطراف باشه.. مگ..مگه ندیدینش؟.."
خب..
با لرزشی که صدای شوگا داشت و حالت پریشون، که انگار یه نفر داشت عذابش میداد و نمیتونست جلوی کریس فریاد بزنه، رئیس وو شکش داشت به یقین تبدیل میشد!
بخصوص وقتی که اصلا شوگا درباره ماموریتی که به سئول رفته بود، سوالی نکرده بود..
هرچی باشه اون باید از پیدا شدن و یا نشدنِ جین میپرسید یا نه؟!
یا از نحوه پیش رفتن نقشهها؟!
پس کریس ، بازم وانمود کرد که چیزی نفهمیده و نمیدونه چه خبره و با متانت، درحالی که لیوانش رو به دست گرفته و ازش مینوشید، سمت میزش قدم برداشت..
میتونست حدس بزنه یه کیتن شیطون اینجا قایم شده و داره شوگا رو به نحوی عذاب میده..
کریس میتونست با یه نگاه کوچیک از سر و وضع شوگا بخونه چی به سرش داره میاد!
" عه؟.. جالبه.. "
کریس سعی کرد پوزخندش رو مخفی کنه و بیشتر به دل شوگا ترس بندازه..
شوگایی که از نزدیک شدن پدر خواندهی دوست پسر شیطونش؛ داشت از شرم عرق سرد میریخت و نفسش از حجم لذتی که از مکیده شدن خصوصی ترین عضو بدنش، بهش وارد شد؛ نفسش رو حبس کرد..
خدای بزرگ!
وضعیت مزخرف و هیجان انگیزی بود..
کریس جلوتر نرفت..
فقط روبهروی شوگا که همچنان پشت میز نشسته بود و سعی داشت پایین تنهش رو زیر میز از چشم های تیزبین رئیس مخفی کنه، ایستاد و یکی از دفاتر حساب و کتاب کلابش رو از زیر دست مشت شدهی پسرک رنگ پریده بیرون کشید..
چند صفحهی اولش رو با خونسردی ورق زد و با زیرکی، وانمود کرد دفتر از بین انگشتهاش سُر خورده و به زمین افتاده!
همین باعث شد شوگا با ترس و چشمهای گشاد شده، به پدر جیمین خیره بشه و به خودش و پسرک زیر میز ، لعنت بفرسته!
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
