سوکجین قصد داشت از این خراب شده رها بشه..
میخواست به آزادیش برسه..
چیزی که حقش بود و حالا پسرعموی لعنت شده‌ش با زور و علت‌های بی‌منطقی ، حقش رو گرفته بود..
نه..
نمیتونست این چهاردیواری سرخ‌رنگ رو تحمل کنه و با هر دستور نامجون توی رابطه‌هاشون، کنار بیاد..
نمیتونست تحقیر شدن خودش رو هربار ببینه و حق دم زدن نداشته باشه..
دوباره چنگال رو که تنها وسیله‌ی دفاعیش بود ، تو هر دو دستش گرفت و با فاصله‌ی سه متری روبه‌روی نامجون، محکم ایستاد..

" بندازش زمین.. بذار..بذار توضیحش بدم.."

ولی سوکجین سرش رو، هیستریک به طرفین تکون داد تا نشون بده موافق نیست..
نه تنها موافق نبود، بلکه دیگه براش اهمیت نداشت نامجون بعدش چه تنبیهی در نظر گرفته..

' بهش حمله کن.. نابودش کن..'

این چه صداهایی بود که تو سرش زمزمه و این طور وسوسه‌ش میکرد؟
میدونست همون صداهایی که تا قبل اینکه نامجون وارد اتاق بشه، با سایه‌ش می‌دید و لمسش میکرد و تا حدی می‌ترسوندش..

" پدرم..این_جاست..من..من می..میخوام بر..بر..برم.. بر..برو کنا_ر.. فق..فقط بذا_ر برم.. وگ..وگرنه می_کشمت!.. "

با تمام آشفتگی روحی و جسمی ای که داشت، هنوزم به خودش اجازه نمیداد با لحن خواهشمندی به نامجون التماس رها شدنش رو بکنه..
با تمام توهماتی که از شیطان زده بود و همه‌ش تحت تاثیر مخدر قوی‌ای بود که خودش بدون اجازه بیشتر تزریق کرده بود، بازم اون روحیه‌ی سرکشش رو حفظ کرده بود..
در بند بود..
هیچ مدافعی نداشت..
فقط خود لعنت شده‌ش و چنگالی بود، که تو دستش گرفته بود..
ولی همچنان اون روی محکم و مغرورش رو حفظ کرده بود و ابدا دهانش به جمله های التماسی باز نمیشد..
حتی نامجون هم متوجه‌ی این مقاومتش شده بود و تو ذهنش تحسینش میکرد..

"چطور انقدر مصرف کردی؟.. از کجا سرنگ‌هارو پیدا کردی جین؟.."

نامجون بی توجه به درخواستش با اعصاب متشنجی پرسید و لحنش تند بود‌..
باید میفهمید جین چطور کشوی کمد رو بدون کلید باز و از سرنگ‌های آماده‌ی فرمول، به رونش تزریق کرده!
ولی سوکجین تو حال خودش نبود و نمیفهمید پسرعموش چی میگه!

' هولش بده..چنگال رو فرو کن تو سینه‌ش و فرار کن.. فقط کافیه بهش حمله کنی..'

صدا توی سرش اینبار داد میزد ولی سوکجین انقدر درگیر مخدر بود که حتی توهماتِ واضحش رو هم درهم و دور می‌دید..

" بهت میگم اون کوفتی رو بنداز زمین و بیا با هم حرف بزنیم__"

" دربار..درباره‌ی چه فاکی می_خوای زر بزن_ی؟.. چی میخوا_ی بگی؟.. من مید_ونم‌ چی میخوای!.. بازم یه قرار_داد دیگه.. جلو_م باز کنی.. مجبو_رم کن..کنی ازش اطاعت.. کنم.. بعد قول بد..بدی.. که آزاد_م کنی.. ولی دیگ_ه نه.. میخوام بر..بری به ج..جهنم.. میخوام نابود_ت کنم.. میخوام با دس..دستهای خودم بکش..بکشمت لعنتی!.."

⭕ Silver Devil ⭕Where stories live. Discover now