" نه!.. ما هیچوقت نمیخواستیم سوکجین از عمارت فرار کنه.. فقط میخواستیم سرکشی‌هاش رو کنترل کنیم ته‌ایل!.. همین.."

ته‌چان سعی میکرد خودش و گنگشون رو تبرئه کنه درحالی که نامجون از گوشه‌ی چشم حواسش به تک تک افراد هواسا بود تا مبادا دست از پا خطا کنن..
سوکجین..
یه ذهنش سمت سوکجین بود..
کاش میتونست همین الان اون رو، نشون آدم‌های این سالن بده و قال قضیه رو بکَنه..
ولی نامجون بهتر از هر کسی میدونست که وقت نشون دادن جین به هیچ احد و ناسی ، فرا نرسیده..

" ولی این کنترل از دستتون خارج شد و باعث شدین اون راهی جز فرار از این خراب شده پیدا نکنه!!.. چی شد نامجون؟؟.. اخرین دیدارمون تو بازداشتگاه یادت رفته بود؟.. من گفته بودم حبس میکشم ولی نمیخوام سوکجین رنج بکشه.. گفته بودم به حرمت نانسی، از یادگاریش محافظت کن ولی تو چیکار کردی؟.. هان؟.. چیکارش کردی؟.."

جملات آخر، تبدیل به فریادهای گوش خراشی میشدن که همه‌ی افرادی که اونجا حضور داشتن رو به فکر وامیداشت و تمام ستون های سالن تجملاتی و طلایی رنگ رو به زلزله..

در همین حین بود که نایتمر کنجکاوانه به اطراف سرک میکشید و خودش رو به رخ افراد نشون میداد..
هواسا با دیدن اون حیوون وحشی و با ابهت، رنگ نگاهش به نگرانی تغییر کرد!
تصور نمیکرد حیوونی تو عمارت وجود داشته باشه!
اون لعنتی که قرار نبود نقشه‌شون رو به هم بزنه؟!
چون همین الانش، هواسا مطابق نقشه‌ش، سگ شکاری و قوی‌ای رو از در پشتی عمارت به داخل فرستاده بود تا وقتی همه مشغول بحث بودن، اون سگ با مشامش جای سوکجین رو پیدا کنه!
ولی با وجود حیوون وحشتناکی که اصلا معلوم‌ نبود جگوار و یا پلنگه، کاملا جا خورده بود!

" من.. فقط.. فقط میخواستم دست از لجبازی و سرکشی برداره.. فقط میخواستم از دستورات سرپیچی نکنه و پشت من باشه.. من تنها خواسته‌م ازش این بود که خودش رو به دیگران پیشکش نکنه و به عنوان رئیس جدید گنگ، روابطش رو کنترل کنه__"

صدای نامجونی که حالا اسلحه‌ش رو پایین‌تر آورده بود و به نظر نسبت به قبل، با ذهن و وجدانش درگیر بود، به گوش عموش رسید..
ولی همچنان اون اقتدار توی نگاهش به چشم میخورد و افراد سیاه پوشی که روبه‌روش ایستاده بودن، متوجه این شده بودن..
و همین باعث شد تا ته‌ایل با عصبانیت حرفش رو قطع کنه :

" من فقط اونو دست تو سپرده بودم و نمیدونستم قراره از خودت براش یه شیطان درست کنی! "

حرفش برای قلب مردی که به تازگی یکسال بود که رئیس گنگ شده بود و به تنهایی تمام کارها رو به دوش میکشید، زیادی گرون تموم شد..
نامجون لایق این حرفها بود؟!..
شاید از نظر سوکجین و ته‌ایل این طور بوده باشه..
ولی نامجون هم، کم زحمت نکشیده و کم تحقیر نشده بود..
اینکه پسرعموش، بدن خودش رو ساده به دیگران حراج میکرد و بویی از تعهد نبرده بود، میتونست به گنگش متعهد بمونه؟
نه!
نامجون فقط میخواست درخت کج شده رو صاف کنه ولی به نظر این درخت ریشه‌های پر نفوذی داشت که دیگه قابل ترمیم و صاف شدگی نبود..

⭕ Silver Devil ⭕Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin