نایتمر زیر نگاه ناراضی و تیره‌ی مردبزرگ‌تر سرخورده به نظر میرسید..
همون نگاه سرد نامجون براش کافی بود تا بفهمه یه جایی اشتباه کرده..
پس سرش رو به ارومی پایین انداخت و یه قدم به عقب رفت..
میتونست درک کنه، اون پسر برهنه و رومخ که بیش از اندازه از هم بدشون میومد، برای صاحبش مهم و ارزشمند بود چون همین حالا هم اون پسرک به صاحب اصلیش چسبیده بود..

" چی شد که این__"

نامجون با لحن ارومی سوال کرد ولی با عقب رقتن جین و نمایان شدن پلیوری که دور دست جین، حالا از رنگ سرخ خون، تیره تر شده بود؛ حرفش برید!
چی به سر سوکجین اومده بود؟!

" چه اتفاقی افتاد؟.. "

حالا نامجون با تعجب درحال بررسی مچ دستی که توی پلیور مچاله شده بود، بود..

"آخ..عاحح.. نام_جون نیازی نیست دست بزن__..شت.."

وقتی نامجون پسرک رو روی تخت نشوند و به سرعت پلیور رو از دور دستش باز کرد، جین بخاطر درد ناگهانی که از برخورد هوا با زخمش و تکون دادنش بود، فریاد زد..
جین‌ نمیخواست ضعف نشون بده ولی حتی نمیخواست نگاهش به اون حیوون وحشی بیوفته..
نمیدونست اگه نامجون دیر تر میرسید شاید واقعا اون حیوون تیکه پارش میکرد..
نامجون فعلا توضیحی درباره چطوری فهمیدن اینکه داره بلایی سر جین میاد، نداد و به جاش سراغ جعبه کمک‌های اولیه تو‌ کمد رد روم رفت..
وقتی امروز صبح رد روم دوباره راست و ریست شده بود و ریخت و پاش های سوکجین از دو روز پیش، که منجر به شکستن چندتا وسیله‌ شده، درست شده بود، نامجون اونو به جای همیشگیش آورد و پیش خودش فکر میکرد با نایتمر میتونن کنار بیان..
ولی انگار اشتباه میکرد..

سوکجین نمیخواست دردش رو نشون بده..
نمیخواست از درد جای دندون‌های اون وحشی گریه کنه ولی وقتی بتادین توسط نامجون رو زخمش ریخته شد، با صدای گوش خراشی جیغ کشید و هق زد..
براش مهم نبود دیگه..
از ته دل هق میزد و مسبب تمام این اتفاقات رو تو ذهنش فحش میداد..
به بخت ننگین و رقت انگیزش..
به پدرش و مادری که زودتر از همیشه با مرگ ،ترکش کرده بود..
حتی به مردی که بعد تمام جراحت‌هایی که خودش روی بدنش میکاشت و مرهم میذاشت..
جین محکوم شده بود تحمل کنه؟..
نمیخواست باقی عمرش رو مثل سرنوشت آفرودیت، زندگی ای رو تحمل کنه که خودش نقشی در بوجود اومدنش نداشته..

نامجون با دیدن جای دندون‌های حیوون روی پوست مچ دست جین، فکش رو جلو داد و با اخم بهش چشم دوخت..
نفس عمیقی کشید و اهمیت نداد که نایتمر حالا با قیافه‌ی سرخورده و ناراحتی پشتش نشسته..
عصبانی بود..
از خودش‌ بیشتر از هرکس دیگه‌ای ناراحت و عصبی بود..
اینکه بدون فکر اون حیوون وحشی رو با جینی که با آدمیزاد نمیتونست کنار بیاد، با یه حیوون تنها گذاشته بود، عصبی بود..
مقصرش خودش بود..

⭕ Silver Devil ⭕Where stories live. Discover now