" ول..ولم کن!.. عااااح.. ش..شت.. لعنت بهت حرومزاده بکش عقب!!.."
پاهاش رو بالا آورد و محکم به حیوون کوبید و باعث شد ناگهان وزن نایتمر از روش برداشته بشه و بلافصله یه لگد دیگه هم به پوزهش کوبید و حیوون بالاخره با اجبار دندون هاش رو از گوشت جین بیرون کشید!
و همین باعث شد وقتی جین با وحشت و دلهره خودش رو به عقب روی زمین میکشید، خون از دستش روی زمین سرخ رنگ اتاق رد بندازه..
حیوون وحشی که تازه بوی خون به مشامش رسیده بود و فوقالعاده از اون پسر بداخلاق و اخمو خشمگین بود، غرشی کرد..
قسمتی از دندونهای سفیدش با خون پوشیده شده بود و حالا جین با صدای بلند از درد مینالید و پلیورش رو از تنش دراورد و با دستهاش لرزون محکم به دور مچ دست گزیده شدهش پیچید تا خونریزی رو بند بیاره..
بدن برهنهای که از رابطهی دیشب توی سرما و زیر برف، همچنان پوستِ شکافته شده و تقریبا ترمیم شدهش ریز پانسمانها دردمند بودن..
چشمهای روشنش بخاطر اشک تار میدید و وقتی کمرش به دیوار پشت برخورد کرد، حیوون هم با قدمهای سنگین و خطرناکش بهش رسید..
آبریزش بینیش بیشتر شده بود و نمیدونست دستمالش رو کجا انداخته..
دستش رو به قفسهی کنارش رسوند و یکی از شلاقهارو سمت حیوون پرت کرد ولی نایتمر جا خالی داد..
اینبار نوبت ملحفه و لحاف پفکی سرخ رنگ تخت بود که توسط جین کشیده و دوباره سمت نایتمر پرت کرد ولی حیوون به سمتش خیز برداشت و دوباره غرید..
چشمهای طلایی و خشمگین نایتمر بهش خیره بود ولی در صدم ثانیه، جین بلند شد و خودش رو به در اتاق رسوند و از پشت هم حیوون دنبالش دوید!
"کمک!!!.. نامجون!!.. لعنت بهت!!.. کجایی حرومیییی.."
با دست سالمش به در میکوبید و با گریه پسرعموش رو صدا میکرد تا بیاد و نجاتش بده..
زمانی که پنجههای حیوون به پهلوش نزدیک شد ، جین خودش رو به کناری کشید و اجازه نداد..
زیاد طول نکشید چون همون زمان رمز در زده و با شدت باز شد..
سوکجین نفهمید چطور خودش رو به طرف فردی که تازه پاشو به داخل گذاشته بود، هجوم برد چون بلافاصله بهش پناه برد و خودش رو تو بغلش انداخت..
چشمهای مرد بزرگ تر با پرت شدن جین تو بغلش درشت شد!
با تعجب به گربهسان تیره رنگ که حالا با ورود صاحب اصلیش، خونسرد روی دوپاش نشسته و دستهاش رو ستون بدنش کرده بود، خیره شد!
" اینج..اینجا چخبره؟!.."
نامجون سرش رو به سمت پایین چرخوند و پسرعموش رو دید که همچنان بهش چسبیده بود و طوری صورتش رو به سینهش چسبونده و پیراهنش رو چنگ زده بود که انگار واقعا ترسیده و وحشت کرده به نظر میرسید!
نامجون که هنوز چشمش به دست خونالودش نیوفتاده بود پس فقط یکی از بازوهاش رو دور جین انداخت و با هم به داخل برگشتن..
دیدن سوکجین، با این حال و وضع مریض و برهنه باعث میشد به خودش فحش بده..
" او..اون.. "
جین به حد کافی شوکه و ترسیده بود که زبونش بند بیاد..
حتی نامجون هم متوجهی لرزش بدنش شده بود و دیدن بدن برهنهای که همچنان رد شلاقها و سوختگیهای شمع زیر پانسمانهای متعدد و کرمی رنگی که خودش تیمار کرده بود، به رخ کشیده میشد و پاهایی که تنها با باکسر تیره رنگی پوشیده شده بود، شک برانگیز بودن..
جین از درد دستش مینالید و نامجون با اخمهای تو هم گره خورده به مسببی که جین بهش اشاره کرده بود خیره شد..
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
