فین فینی کرد و با دستمال کاغذی که توی مشتش مچاله شده بود، بینیش رو پاک کرد..
سرما خورده بود و گلوش درد میکرد..
بخاطر برهنه و بودنش اونم دو ساعت زیر برف و سرمای حیاط عمارت، سرمای بدی خورده بود و قرص و دارو بهش کار ساز نبود..
با صدای خرخر موجودی که به عنوان کادو بهش داده شده بود، نگاه ماتم زدهش رو از کاج سرخ رنگ به نایتمر داد..
حیوون که حالا همراهش به رد روم تازه بازسازی شده اومده بود، حوصلش سر رفته بود..
صاحبش نبود و هیچ جایی جز این چهار دیواریه لعنتی و سرخ رنگ نبود که بهش سر بزنه..
تنها بوی خوش شامپوی پسرک روی تخت اونو به این سمت کشیده بود وگرنه از دیشب تا حالا هیچ کدوم نمیخواستن روی همدیگه رو ببینن!
" چیه؟!.. گمشو اونور!.."
نایتمر که از اخم و لحن گزندهی پسرک فهمیده بود باهاش بد برخورد کرده، اخمی کرد و دندونهای بلند و سفیدش رو به رخ جین کشید!
جین بخاطر سرماخوردگی بیحوصله و بدعنق تر از همیشه شده بود و حقم داشت..
خستگی از سر و روش میبارید..
" اگه بخوای مث دیشب بپری روم و تو صورتم غرش کنی، به صاحبت میگم تنبیهت کنه!!.. اصن خودم حسابتو میرسم سگه بیریخت!.."
سوکجین غر زد و از روی تخت بلند شد..
دیشب همین که نامجون پاشو از اتاق مهمان بیرون گذاشته بود اون احمق پیچیده بود بهش و وقتی روش افتاده بود تو صورتش غرش میکرد و همینم صدای جیغش رو بالا برده بود!!
وات د هل!!؟
بیشتر از دو هفته اینجا افتاده بود و هیچ خبری از دوستهاش نداشت..
دلش برای رن تنگ شده بود..
نمیدونست اون پسرک لوس کجاست و روزهاش چطور میگذره..
یا حتی بکهو، بادیگاردش..
جیمین همچنان تو کلاب پدرخواندهش میرقصید؟..بدون سوکجین دلبری میکرد؟..
شوگا چطور؟.. یادش میومد این اواخر بین رابطهش با جیمین، شکراب شده بود..
و درآخر رئیس وو..
هنوزم میتونست تا حدی شب آخر رو به یاد بیاره..
میدونست همون شب ، زیاد از حد مصرف کرده بود و یه چیزایی از رابطهش با رئیسش یادش میومد ولی اکثرشون خاطرات محو و تیره و تاریکی بودن..
با صدای غرش وحشتناکی، از جا پرید و برگشت سمت حیوون!
نایتمرم از صبح حوصلهش سر رفته بود و حالا اشکالی نداشت یکم به خدمت اون پسرک زیبا و بداخلاق میرسید؟! بلافاصله نایتمر با یه پرش بلند شد و روی پسرک فرود اومد!!
سوکجین با صدای گرفته فریادی از ترس کشید و زمین افتاد..
پنجههای قدرتمند حیوون به گلو و قفسهی سینهش فشار وارد میکردن و باعث میشد نفسش با زور بالا بیاد..
وزن حیوون زیاد بود و جوری که روش افتاده بود نمیذاشت جین حرکتی کنه!
پس وقتی با هم چشم تو چشم شدن، سوکجین دستش رو بالا آورد و به عقب هولش داد ولی نایتمر از قصد و خوی وحشیش مچ دست پسرک رو گاز گرفت..
فقط چند ثانیه کافی بود که صدای جیغ دلخراش جین بلند بشه و اشکهای داغش از درد روی گونههاش سرازیر بشه..
سوکجین میدونست هیچ صدای لعنت شدهای از این اتاق به بیرون نمیره..
میدونست دیوارهای رد روم عایق بندی شده..
میدونست قراره توسط این حیوون وحشی زندگیش به پایان برسه چون همچنان دندونهای لعنت شدهش تو گوشت دستش فرو رفته بود و انگار قصد بیرون کشیدن نداشت..
ESTÁS LEYENDO
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
