PART 3

4K 629 162
                                    

2,6کلمه[هزار]

ووت و کامنت فراموش نشه

*


جونگکوک پوزخندِ عمیقی که نشانه غرور بود روی لبهاش نشست و دستی به گردنِ خوش تراشش کشید...
از نیم رُخ به جیمینی که پُشتِ سَرش ایستاده بود، نگاه کرد!
پسر ،لبخندِ زیبا و دلفریبی به معشوقی که تهیونگ خود رو مالکش میدونست؛ زد و حسادت رو به جون پسرک انداخت...چشم های کشیده اش رو به نشانه اطمینان باز و بسته کرد...
انگار داشت به پسرِ بزرگتر جرات میداد، یک جور مهر تایید!

پسر به شدت خوش چهره بود...خیلی خیره کننده و تاثیر گذار!
باعث میشد تهیونگ احساس بی ارزش بودن به خودش بگیره...
تهیونگ حس میکرد در مقابل اون پسرِ زیبا رو، جذابیتی نداره و هیچ به حساب میاد ...پوچ و بی معنی!
حس میکرد همه قدرت و برگِ برنده این بازی دستِ پسرکِ ریز نقشِ مقابلشه!
چطور انتظار داشت جونگکوک عاشقش باشه؟
اون پسر، در یک کلمه واقعا محشر بود!
چرا باید بین تهیونگ و اون پسر ،تهیونگ رو انتخاب میکرد؟ کیم تهیونگ چی داشت که میتونست قابل؛ مقایسه با پسر افسون کننده مقابلش باشه؟
افکار های منفی پسر واقعیت نداشت ولی تهیونگ در تخریب کردن ظاهر و باطنِ خودش استاد بود!

تهیونگ بدنش رو جمع کرد و قدمی به عقب برداشت...حس میکرد موجودِ اضافه بینِ دو تا پسر مقابلشه...با اینکه این خونه متعلق به خودش بود!
دستِ جونگین به روی قوسِ کمرش نشست و باعثِ سرازیر شدنِ احساسِ آرامش به وجود پسر شد و مثل همیشه ثابت کرد که بزرگترین حامی پسر کوچیکترِ و در همه شرایط حمایتش میکنه!

پسر مو بلوند قدمی به جلو حرکت کرد و دستش رو ،به روی شونه جونگکوک گذاشت...لبهاش به آرومی و ظرافت تکون خورد و حرفی زیر لب زمزمه کرد...انقدر آروم که تهیونگ حتی یک حروف هم از جمله طولانی که پسر به زبان اورد ،نشنید...

پسر کوچیکتر نگاهش رو به لبهای دُرشتِ رقیبش دوخت و لحظه ای کُند شدنِ ضربانِ قلبش رو احساس کرد...
لبهای که جونگکوک همیشه ازشون تعریف میکرد، خیلی شبیه به لبهای پسرِ مقابلش بودند...لبهای مورد علاقه ای جونگکوک ،قلوه ای بود! پسر با خودش فکر کرد، چرا در اون لحظه که جونگکوک از علایقش صحبت میکرده ،حس کرده که لبهای اون رو دوست داره؟! باز هَم توجهش به لبهای گوشتی و نَرمی که به رنگِ صورتی بود و به آرومی تکون میخورد و باز و بسته میشد، جلب شد !

لبخندِ دلربای به جونگکوک زد و تهیونگ حس کرد در همین لحظه توی همین نقطه از خونه، از حسِ حسادتی که به قلبش افتاده بود ،آتیش میگیره و به خاکستر تبدیل میشه...دستش رو به سمتِ یقه پیراهنش برد و کمی یقه تنگش رو کشید تا از گردنش فاصله بگیره...جلوی تهیونگ ، تو خونه تهیونگ ، قرار بود که عشق بازی راه بندازند؟

𝐂𝐇𝐀𝐑𝐌𝐄𝐑 | 𝐊𝐕 | Where stories live. Discover now