ووت و کامنت فراموش نشه
3,8کلمه[هزار]
*
_بهم میگی چیشده عزیزم؟
اَنگشتهای کشیده اش رو، به روی چشمهای اَشک آلودش کشید تا خیسی حاصلِ از ریزش اَشک رو پاک کنه...با حفظِ تعادل ،از روی زمین بلند شد و دستش رو به دیوار تکیه زد:
_میگم اما الان نه...خواهش میکنم...نمیتونم در موردش حرف بزنم!
با تردید و مکث به چشمهای دلگیرِ پسر بزرگتر نگاه کرد...دوست نداشت حالا راجع به جداییش صحبت کنه...هنوز جسارتِ مقابله شدن با اتفاقی که افتاده بود رو نداشت...هر چند که کاملا واضح و مشخص بود که به چه انداره غرور و احساساتش لگدمال شده!
_ باشه؟
به آرومی گفت و منتظر اجزای صورتِ جونگ رو از نظر گذروند...پسر بزرگتر متقابلاً از روی زمین بلند شد و قدمی از تهیونگ فاصله گرفت...کمی دلخور به نظر میرسید اما باز هم برای آزار ندادن پسرک ،سکوت رو انتخاب کرده بود:
_جُدا شدید؟
تهیونگ سَرش رو دوباره به پایین انداخت و به کفِ دستهاش خیره شد...دستهای که از استرس ،خیسِ عرق بود رو با پارچه تیشرت توی تَنش پاک کرد...صدای نفسهای عمیق و سنگینی که توی فضای تاریک اتاق پخش میشد و باعث تشدیدِ استرس و اضطرابش میشد...دستش روی موهای که رنگ منفوری داشت،نشست و تار های آبی رنگش رو نوازش کرد...
صورتش توی فاصله نزدیک از صورتِ ناراحتِ تهیونگ قرار گرفت...پسر بزرگتر بخاطرِ قدِ بلندش کمی خَم شد و روی موهای لَختِ تهیونگ رو بوسید و چند لحظه توی همون حالت موند!
با آرامش چشمهای خسته اش رو، به روی هَم گذاشت و عطر تنِ نفسگیرش رو به ریه های محتاجش فرستاد
تهیونگ به آرومی و خجالت زده لب زد:
_تقریبا یک هفته است که از من جدا شده
توی همون فاصله سَرش رو عقب کشید و با غمی که داخل چشمهاش موج میزد، به تهیونگ نگاه کرد:
_چرا بهم نگفتی؟ تو میدونی هرموقع بخوای من میام...تو فقط کافیه صدام کنی ..بخاطرت همه کار میکنم!
رنگِ نگاهِ جونگ به سرعت تغییر کرد و جاش رو به خشم داد...اخمِ غلیظی بین دو اَبروش نشست که تهیونگ سریع به آرومی جلو رفت...سری به سمت چپ و راست تکون داد و با شرمندگی لب باز کرد و گفت:
_میدونم جونگی...تو خیلی خوبی[لبخند کمرنگی روی لبهاش نقش بست و تو چشمهای رنگ شبش خیره شد]من نمیتونستم اذیتت کنم...نمیخواستم بخاطر من کار و زندگیت رو ول کنی
YOU ARE READING
𝐂𝐇𝐀𝐑𝐌𝐄𝐑 | 𝐊𝐕 |
Romance_ولت نمیکنم. اینبار از دستت نمیدم. حتی اگه بدونم شب ها وقتی توی بغلت،بین بازوهات جا میگیرم،به امید اینکه خوابش رو ببینی چشم هات رو میبندی! حتی اگه بدونم صبح ها به امید دیدن اون، توی بغلت چشم هات رو باز میکنی! حتی اگه بدونم موقع صدا زدنم،اشتباهی اسم...