+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟..
دقیقا مثل آفرودیت زیبایی..
مثل آتینا عقلهارو میدُزدی..
مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت
میدرخشه..
ولی به این هم اعتقاد داری که
الههها یه روزی محو میشن؟..
⭕⭕⭕
_ کسیرو از جهنم بترس...
" خوبه.. فعلا به ادرسی که میگم خودتو گم و گور کن و دوباره راس ساعت همینجا باش.."
کریس وو پشت خط بود و بهش اخطار داد.. و لحظهی بعد تماس به پایان رسید.. هنوز موتورش رو هندل نکرده بود که گوشیش زنگ خورد.. با فکر اینکه رئیس وو باشه، بلافاصله بدون اینکه نگاهی به شمارهش بکنه جواب داد..
" بکهو؟!.."
صدای رن تو گوشش پیچید و باعث شد دوباره روی موتور بشینه و با حالت نگرانی به این فکر کنه که چرا صدای پسرک تا این حد غمگینه..
" رن!.. خوبی؟.. اتفاقی افتاده؟.."
" نه.. فقط.. فقط تا من زنگ نزنم تو حواست نیست!.. کجایی؟.. "
رن دلخور بود ولی بکهو همون طور که گوشی رو با شونهش گرفته بود، موتور رو هندل و روشنش کرد.. زیر لبی به لوس بودن پسرک خندید..
" هنوز سئولم.. ببخشید سرم شلوغ بود.. باز که داری گریه میکنی.."
" گریه کردنامو ندیدی!.. قول میدم وقتی بیای گولو، به پاس زنگ نزدنات چنان گریه کنم که کلافه بشی.."
رن با لبخند تلخی زمزمه کرد و نیمنگاهی به خودش توی آینهی کلاب رئیس وو کرد.. سر شب بود و بازم پاش به اینجا باز شده بود.. مست نبود.. فقط اومده بود دوباره با فرد غریبهای سکس کنه و قضیهی دیشب رو فراموش کنه..
" کجایی رن؟.. همه چی مرتبه؟.."
رن به مردی که منتظر روی تخت نشسته بود تا رن کامل پیراهنش رو دربیاره، نگاهی کرد..
" اره.. همه چی خوبه.. فقط سریعتر برگرد.."
رن با بغض گفت و پیراهنش رو بیرون کشید و جسم سفیدش رو به مرد غریبه نشون داد.. دستش به کمربندش رفت و درحالی که بازش میکرد، به این فکر افتاد که چرا اینجاست و به علاقهای که بکهو داره، شک کرده بود؟! بخاطر حرفهای پدرش ترسیده بود؟! بخاطر تهدیدات پدرش این طور با خودش و علاقهش لج کرده بود؟! چرا احساساتش انقدر پراکنده و سردرگم بود؟! مگه بکهو رو نمیخواست؟ مگه به پدرش اعتراف نکرده بود از بادیگارد رئیس وو و هرزهی کلابش، خوشش میاد؟! پس چرا حالا میخواست به احساسات خودش خیانت کنه؟!.
" مواظب خودت باش.. و درضمن.. تنهایی به کلاب نرو.. میخوام که با هم بریم.. هوم؟.. مثل دوتا دوست.."
بکهو حس میکرد یه چیزی درست نیست.. صدای محوی از موسیقی از پشت گوشی شنیده میشد و بغض رن رو میتونست حس کنه.. نگرانش بود..
" مثل دوتا دوست...."
رن با خودش زمزمه کرد وقتی دستش کشیده شد و تو بغل مرد غریبه افتاد و لحظهی بعد تماس توسط خودش قطع شده بود و بکهو با دلواپسی به اسکرین گوشیش خیره بود! چه اتفاقی برای پسرک اشرافزاده، داشت میوفتاد؟!
⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕
کی حدس میزد؟*خنده نه واقعا همتون فک کردین منظورم از ' مهمون جدید ' ، یه انسانه؟.. مگه نه؟ فقط وقتی یاد حدس زدنهاتون میوفتم*خنده حتی به ترامپم اشاره کرده بودین*خندههه ولی خب.. نایتمر یه حیوونه نه یه انسان.. ( اسپویله چنلم بوده اینی که گفتم..)
⭕* جگلیون : به گونهای از گربهسان گفته میشه که از جفتگیریِ جگوار نر ( پلنگ خالدار ) و شیر ماده به وجود میاد.. بسیار نادر و کمیاب هستن..
⭕* نایتمر : به معنی کابوس شب هستش..
اینم عکس این حیوان👇
¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.
تو این پارت هیچ شرطی وجود نداره و هر کی باهاش حال کرد نظر بده.. بعد نگید تهدیدتون میکنم!*پوزخند
*******
ووت و کامنتم نشه فراموش😁💜 پیشی خوشگلمونم دوست داشته باشیدد بچه خوبیه😍😂