" او..اون!.."
سوکجین خیره به حیوون، میخواست دهن باز کنه ولی بدن دردش حتی اجازهی حرف زدنم ازش گرفته بودن..
نبود فرمول و زخمهاش باعث شده بود ، استخون هاش درد بیشتری نسبت به قبل تحمل کنن..
تو سرش یه جهنم بود ولی چهرهی خونسرد و تخسش جوری جلوه میکرد که مرد بزرگتر به سخت گذشت دیشب اونم وسط برف و زخمها، شک میکرد!..
میدونست پسرک بخاطر سرمای دیشب و عریان بودنش سرما خورده..
بخاطر همینم قبل از ترک عمارت، بهش دارو داده بود و خودش دونه به دونهی زخمهاش رو پانسمان کرده بود..
مرد بزرگتر فراموش نمیکرد رسیدگی به ساب بعد از هر رابطه، اصول بیدیاسامِ و باید طبق قوانین عمل میکرد..
هر چند یه نفر یه جایی تو ذهنش بهش دهن کجی میکرد که امضای جین زیر اون قراردادنامه ، بدون رضایت خود پسرک و با تهدید و سواستفاده ازش گرفته شده بود..
پس تا همینجاشم نامجون قانون اصلی رو دور زده بود..
" آره!.. از یه نژاد خیلی قدرتمندیه که حتی تصورشم نمیتونی بکنی عزیزم.. جَگلیون*.. اسم نژادیه که این حیوون وحشی و با ابهت داره.. "
نامجون توضیح داد ولی سوکجین به قدری توی هپروپ بود که نفهمه منظورش چیه!
جگلیون دیگه چه کوفتی بود؟!
اطرافش رو درک نمیکرد و نمیدونست جریان چیه..
ذهنش فقط یه چیز رو پردازش میکرد و اونم تنها به دست اوردن ماده و پانسمان دوبارهی زخمهایی بود که خون پس داده بودن..
" وقتی باهات حرف میزنم بهم توجه کن جین.. "
نامجون با لبخندی که در تضاد با چشمهای سردش بود زمزمه کرد و وقتی سوکجین بازم اهمیت نداد، اینبار با صدای بلند تری چیزی رو اعلام کرد که باعث شد پسرک مو آتیشی با بهت چشمهاش گرد بشه :
" من فکر کردم این عمارت یه نگهبان کم داره.. و یا همزبون برای وقتی که من نیستم.. به نظر کادوی جالبی میاد نه؟.. پس ازش لذت ببر!.."
نامجون بدجنس شده بود یا سوکجین زیاد از حد منگ و بی ثبات؟..
هر چی که بود بیش از اندازه نفرت انگیز برای جین جلوه میکرد..
جوری نامجون جین رو تحقیر میکرد که براش یه حیوون رو به عنوان همزبون انتخاب و هدیه کرده بود؟!
" اسمش نایتمره*.. هی نایتمر.. با اون یکی صاحبِ جدیدت آشنا شو!.. "
نامجون از جیب کتش سُرنگی بیرون کشید..
جین با دیدن مخدری که داخل اون سرنگ پر شده بود چشمهاش برق زد و وقتی اون سرنگ جلوش روی تخت پرت شد، با دست آزادش قاپیدش..
اهمیتی به نگاه طلایی و اخموی اون موجود نکرد..
حتی نمیخواست فکر کنه اون لعنتی جگواره یا چیتا و یا هر خری که هست!
از همین نگاهش که نارضایتی و شر میبارید معلوم بود چه روزگاری رو میخوان سپری کنن!
جین درپوش سرنگ رو با دست لرزونش برداشت و چشم غرهای به حیوونی که نایتمر نامیده شده بود، رفت!
خب..
نامجون جوری اون حیوون رو تعلیم داده بود که حتی به چشمغره و نگاههای غریبهها هم حساس بود!
پس نایتمر درجواب چشم غرهی پسرک سفید و موهای قرمزی که رو مُخِ حیوون بود، غرش کوتاهی کرد..
با غرشش آروارههای نیش و بلندش از گوشهی دهانش مشخص شد..
پنجههای قدرتمندش رو سمت پسرک برداشت و نامجون که مشغول جواب دادن به پیام یکی از افرادش در خصوص هواسا و کریسی که همچنان تو سئول حضور داشتن بود، زیر چشمی با لذت به حیوونش نگاهی کرد..
ESTÁS LEYENDO
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
