" آههه فاک!.."
شوگا با حس مکیده شدن دیکش توسط اون عضلات داغ، زیر لب غرید و با دو حرکت دیگه، کامش دیوارههای داخلی جیمین رو پر کردن..
بلافاصله مرد بزرگتر روی پسرک افتاد و با تمامی وجودش نفس نفس زد..
جیمین هم چشمهاش رو بست و با بیحالی دست لرزونش رو سمت موهاش برد و کشیدشون..
شوگا همون طور که زانوهای دردناک شدهش رو که تمام مدت روی میز سفت بیلیارد ستون کرده بود، دراز کرد و از روی جیمین غلتید و کنارش به کمر افتاد!
" فوق..فوقالعاده.. بود!.."
این با اختلاف اولین باری بود که شوگا از سکسشون انقدر لذت برده بود!
برخلاف دفعات قبل که آخراش از سر اجبار با جیمین سکس میکرد چون واقعا آتیش میگرفت معشوقش رو اون طور استفاده شده میدید، ولی حالا احساس رضایت میکرد!
جیمین سرش رو سمت دوست پسرش چرخوند و با لبخند نگاهش کرد..
اینکه با عجله تو اتاق کار ناپدریش و روی میز بیلیاردی که کریس بهش اهمیت زیادی میداد، خمش کرده بود و حتی فرصت نکرده بود شلوارش رو از پاهاش خارج کنه، باعث میشد به خنده بیوفته!
" به چی میخندی؟!.."
حالا نفس شوگا سرجاش اومده بود و اونم خیره به جیمین پرسید..
چشمهای درخشان و شیطون معشوقش زیادی صادق جلوه میکرد..
اون همیشه انقدر تو دلبرو و شیرین بود یا شوگا تازگیا کشفش کرده بود؟!
" ددی کریس اینجا رو به ما سپرده و حالا اگه بفهمه__"
" اگه بفهمه کله برفیِ معروف گنگش داشته تمام مدت، به روشهای مختلف با حفرهی سرخ و باسن سفید پسرکش بازی میکرده، چی میشه؟!.."
شوگا با حالت تخسی پرسید و پوزخندی زد..
جیمین با اخمی که با لبخند بزرگش تضاد داشت، سیلی آرومی به سینهی سفید و تخت شوگا کوبید..
" هی درست حرف بزن!.."
" واقعا؟.. تو میخوای درست حرف بزنم؟.. ولی بذار بهت بگم عزیزدلم.. "
شوگا سمت پسرکش چرخید و وقتی دست و آرنجش رو ستون قسمتی از سرش کرد و به نیمرخ جیمین خیره شد، زمزمه کرد..
" وقتی اسپنک میشی و حفرهت التماس سایزم رو میکنه، دوست داری بددهن بشم.."
جیمین با خنده جیغی کشید و دوباره به شوگا ضربه زد..
اینکه صدای خندههاشون تو موسیقیای که از قسمتهای پایین کلاب به گوششون میرسید و کنار هم احساس خوبی داشتن، براشون کافی بود..
برای هر دوشون کافی بود که چند لحظه گم شدن سوکجین و نبود کریس و بکهو رو فراموش کنن..
بعد تمام این هفتهای که توی استرس و نگرانی سپری کرده بودن، حالا حقشون بود که با هم چند ساعتی خلوت کنن بدون اهمیت به فاکتور های خرید و بار مشروبی که به تازگی امروز صبح به کلاب رئیس وو فرستاده شده بود..
بی اهمیت به اینکه امشب شب کریسمس بود و قرار بود بیشتر از اینها با هم وقت بگذرونن و یا شایدم هم آخر شب مست کنن..
ESTÁS LEYENDO
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
