"Part 06"

287 81 44
                                    

ییبو بعد یه دوش حسابی در حالیکه فقط یه حوله خاکستری رنگ پایین تنشو پوشونده بود از حموم بخار گرفته بیرون اومد.
به ساعت دیجیتالی روی پاتختی که زمان 17:53 رو نشون میداد نگاه کرد و خیالش راحت شد که هنوز حدود دو ساعت از قرار شامش با ژان وقت داره.
حدود یه هفته جون کنده بود تا یه مرخصی نصفه نیمه بگیره تا دعوت ژان رو از دست نده.
بدون پوشیدن لباسهاش روی صندلی دایره ای روبروی میز آرایشی که ست تختش بود نشست و دستش رو توی موهای نمدارش برد و اونهارو تکون داد.
از بین دو قوطی گرد که روی میز بود اون یکی که عکس لیمو داشت رو برداشت و با بازش کردنش بوی ملایم اسانس لیمو زیر بینیش پیچید. کمی از اون کرم مرطوب کننده رو با انگشت برداشت و دستهاش رو بهم مالید و در آخر چند ضربه آروم با کف دست به گونه هاش زد.
بعد بستن قوطی کرم مرطوب کننده، سشوار رو به برق زد و با حوصله موهاش رو خشک کرد.
با تموم شدن کارش از روی صندلی بلند شد و به سمت رگال لباسهاش رفت.
دیروز برای خریدن لباس جدید به فروشگاه رفته بود و تقریبا نصف حقوقش با خرید دو دست لباس درست و حسابی خرج شده بود اما چه اهمیتی داشت مهم این بود که خوب بنظر برسه.. نمیخواست اینبار هم با یه گنگستر اشتباه گرفته بشه.
 
لباس هارو روی تخت انداخت و دستشو زیر چونش زد. یه کت و شلوار طوسی و یه کت اسپورت مشکی...
_کت و شلواره یک دست خیلی رسمیه.
 
با این فکر بالاخره حوله رو از دور کمرش باز کرد و روی صندلیه جلوی میز آرایشی که تا چند لحظه قبل روی اون نشسته بود انداخت. بعد پوشیدن لباس زیر، شلوار مشکی جذبش رو به پا کرد و بعد اون نوبت به لباس و کت سیاه رنگش رسید.
 
به خودش توی آیینه نگاه کرد همه لباس هاش مشکی بودن و این در عین جذاب بودن کمی اونو خشن تر از معمول نشون میداد.
کشوی جلوی میز رو کشید، جعبه مخمل آبی رنگی که اونجا بود رو بیرون آورد و بازش کرد. دو زنجیری که توی جعبه بود رو برداشت و دور گردنش انداخت. اونهارو خواهرش لو توی تولد سال قبل بهش هدیه داده اما تا به الان ازشون استفاده نکرده بود.
بعد برگردوندن جعبه در کشو رو بست و اینبار دستش به سمت قوطی مشکی رنگ دیگه که روی میز کنار مرطوب کننده لیمویی بود رفت و با باز کردنش، مقداری از ماسک مو رو برداشت و بعد مالیدن کف دستهاش به هم انگشتهاش رو توی موهاش فرو برد و مشغول حالت دادنشون شد.
خیلی اهل استفاده از ژل یا ماسک مو نبود چون موهاش بدون اونها هم حالت پذیری خوبی داشتن و فقط در مواقع خاص از این وسایل استفاده میکرد و قرار شام با ژان از خاص ترین رخداد های زندگیش به حساب میومد.
 
بعد نگاه دوباره ای به تیپ و قیافش، لبخند رضایتمندی روی لبهاش نشست. ساعتش رو دور مچش بست و با دیدن عقربه های اون ابروهاش از تعجب بالا پرید، با تردید ساعت روی پاتختی رو چک کرد شاید ساعت مچیش خراب شده باشه اما نه، هر دو یک زمان رو نشون میدادن..! باورش نمیشد دقیقا یک ساعت چهل دقیقه رو صرف لباس پوشیدن کرده.
با عجله ادکلن اصل ورساچه پورهم که امروز خریده بود رو از پاکت شیکش بیرون آورد و کمی از اون رو از دور روی لباسش اسپری کرد که بوی دلنشین و در عین حال تلخش توی فضا پخش شد.

▪︎Death Angel▪︎Where stories live. Discover now