وارد رستوران شد. در این بیست شش سال زندگی یک بار هم به این منطقه نیومده بود. حس میکرد دنیای آدمهای اینجا با دنیای خودش و همسایههاش خیلی تفاوت داره.
یک میز دو نفره به اسم شینی رزرو شده بود. گارسونی به طرفش اومد و کاپشن کهنهشو گرفت. اگر خبر داشت،حتماً لباس بهتری میپوشید.
معذبانه در راهروی رستوران راه رفت و پشت میزی که گارسون راهنماییش کرده بود نشست. شینی هنوز نیومده بود و باید مدتی رو منتظر میموند و به انسانهای بیدغدغهی اطرافش خیره میشد و با چشمهای بزرگش نفرت پراکنی میکرد. واقعاً از تمام پولدارها متنفر بود.چند دقیقهای منتظر موند و بعد شینی با ظاهری موقر و شیک اومد و روبروش نشست. چانیول چشمغرهای بهش رفت و با حرص گفت «دو ساعته کاشتی منو»
شینی پاهاشو روی هم انداخت و موهاشو مرتب کرد. و با لحنی خونسرد جواب داد «توام دیروز منو منتظر گذاشتی عزیزم. جواب پیامامو ندادی. یادت که نرفته؟»
چانیول چنگال داخل دستشو فشار داد. پس شینی از قصد منتظرش گذاشته بود؟
شینی با دیدن واکنش عصبی چانیول پوزخندی زد. پوشهی داخل کیفشو بیرون کشید و جلوی چانیول گذاشت.
«یه گروه شش نفرهی پسرانه سه ماه دیگه دبیو میکنه. تو قراره آخرین عضو این گروه باشی. سه ماه کارآموزی برای شخصی مثل تو که هیچ تمرین رقص یا وکالی نداشته خیلی کمه. برای همین اگه پیشنهادمو قبول کنی... این سه ماه برات مثل جهنم خواهد بود. تنها نکتهی مثبتت چهره و هیکلته که نیاز به تغییر نداره» مشتاقانه توضیح داد.
«من از همهشون بزرگترم؟» چانیول کاغذهارو بالا پایین کرد و پرسید.
«با یه نفر همسنی.. ولی اون قراره لیدر باشه چون مدت بیشتری کارآموز بوده. و کوچکترین عضو گروه هم بیست و دو سالشه»
چانیول سری تکون داد. چقدر اعضای گروهش زیبا بودن. اعتماد بنفسش پایین اومده بود. میتونست از پسش بر بیاد؟
«میدونی چانیول... اگه براش تلاش کنی میتونی از پسش بر بیای. پول زیادی تو این کاره» شینی به گرمی گفت و دستشو روی دست چانیول گذاشت و محکم فشار داد.
«من دنبال پول زیاد نیستم... بدرد تلاش کردن هم نمیخورم... فکر نمیکنم این کار برای من مناسب باشه» چانیول با تردید جواب داد.
«بهم اعتماد کن. تو دقیقاً برای آیدل شدن به دنیا اومدی چانیول.... فقط تا الان فرصتشو نداشتی.. میخوای به همین راحتی از دستش بدی؟ میدونی چند نفر دیگه برای این جایگاه سر و دست میشکونن؟» شینی با ناراحتی گفت.
با اومدن گارسون صحبتشون نیمه موند. چانیول منوی غذا رو باز کرد. انتظار همچین قیمتهایی رو داشت. ولی بازهم متعجب شد.
شینی زیرچشمی نگاهش کرد. از زیر میز لگدی به پای چانیول زد و با لبخند گفت «هر چی دوست داری انتخاب کن. امروز مهمون منی عزیزم»
چانیول صورتشو جمع کرد و ادای شینی رو در آورد و در آخر لب زد «ازت متنفرم»
گرون ترین غذای داخل منو رو انتخاب کرد. شینی خندید. انگار چانیول میخواست حرصشو در بیاره.
بعد از رفتن گارسون شینی دوباره بحثو ادامه داد «دوست نداری وقتی میای رستوران بیتوجه به ماندهی حسابت هر غذایی که دوست داری رو سفارش بدی؟ بیخیال... مگه میشه به پول فکر نکنی؟»
YOU ARE READING
𝐈𝐧𝐭𝐫𝐨𝐯𝐞𝐫𝐭𝐞𝐝
Fanfiction🎸FICTION: INTROVERTED/درونگرا بیون بکهیون برای داستان جدیدش دنبال شخصیت متفاوتی میگرده. و چه کسی متفاوت تر از پارک چانیولی که روز بعد از استخدامش به عنوان خواننده، با دوست دختر رئیسش میخوابه؟ 🎸GENRE: روزمره، درام، اسمات 🎸COUPLE: چانبک 🎸AUTHOR...